پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

نوروز 91 و 160 روزگی پریسای عزیزم

                                              سلام مهربونم،اولین نوروز و بهاری هستش که با هم هستیم.خدایا ممنونم . اولین بهارت مبارک عشق مامان.واییییییییی که چه حالی داشت موقع سال تحویل کنار تو .. من و بابایی فوق العاده خوشحال بودیم و چه لحظات زیبایی بود من..تو..و عزیزم بابایی... پریسا هر رو نفرتون رو خیلی دوست دارم.امیدوارم بهار ١٢٠ سالگیت رو ...................... موقع سال تحویل قرار بود بریم امامزاده ،اما رضاج...
10 فروردين 1391

سال 90 بهترین سال در دنیا

  سلام عشق مامان،سال ٩٠ رو به پایانه و آخرین روزهای خودش رو سپری میکنه قطعأ و مطمئنأ بهترین سالی بود که من و بابایی داشتیم اونم بخاطر وجود کوچولوی نازی که خداوند مهربون بهمون عطا کرد.خدایاااااااااااااااااااااااااااشکرررررررررررررررررررت. نمیدونم چطوری باید سپاسگزار خدای رحمان و رحیم باشیم.همین که فرزندی سالم بهمون داده هزاران بار شکرش.اگه هر روز هزاران بار سر به سجده بذاریم و شکر کنیم بازم کمه.خدایا خودت از دل بنده هات بهتر خبر داری ،ازت میخوام دخترمون رو واسمون سالم نگه ندار و کمکش کن تا بتونه یکی از بهترین بنده هات باشه و همیشه ازش راضی باشی. خداجون به من و باباییش کمک کن  و ما رو لایق بدون تا بتونیم به به...
29 اسفند 1390

غذاخور شدن پریساجونم در 155روزگی

سلام گل مامان،امروز جمعه واسه اولین بار با فرنی غذا خوردنت شروع شد. مباررررررررررررررررررررررکه عزیزم نوش جونت. واسه خودمون نهار درست میکردم واسه شما هم روی شعله دیگه گاز  یه چند دقیقه بعد صدای گریت دراومد که بابایی کار من رو ادامه دادن تا من بهت شیر بدم یه ٢٠ دقیقه ای طول کشید تا فرنی خانمی آماده شه مرتب،هم میزدم خوب میز غذا آماده شده منتظر دخمل نازمون هستیم تا تشریف بیارن دیگه اینم فرنی طبق منوی سفارش شده از طرف پریساجونی پریساجون:خوب اومدم .به به میبینم که غذام آماده س. ول کنین ،یه ذره فرنی و این همه عکس بذارین غذام رو بخورم خوب میخوان عکس بگیرین خودم اقدام میکنم،اگه ریخت هم...
27 اسفند 1390

رضایتمندی از پریساجونی من

سلام ملوسکم،دیروز  بعدازظهر 24/12 ساعت 4 خاله فاطی جون اومد خونمون تا ازت مواظبت کنه و من و مامان جون بریم مراسم ختم عموی رئیس شعبه مون دل تو دلم نبود مدام با خودم میگفتم نکنه پریسای من گریه کنه و خاله جون ندونه چیکار کنه بعد از یه ساعت برگشتیم الههههههههههههههی مامان قربونت بشه که وقتی اومدم داشتی با خاله جون بازی می کردی و خاله فاطی جون ازت کاملأ راضی بود.کلی قربون صدقت میرفت میگفت از بس دخمل خوبی بوده کیف کردم.ممنون خاله فاطی جون گلم که ازم نگهداری کردی با اینکه تازه از سرکار برگشته بود اما ... امروز هم خاله مریم جون از یزد برگشت واسه یه روز ماموریت داشته از طرف ادارشون بره یزد واست یه کلاه با یه شورت خوشگل گرفته عکس...
25 اسفند 1390

چهارشنبه سوری پریساجون

سلام عروسک نازم،توی این چند روزه کمی دندونم درد گرفته بود بالاخره طاقت نیاوردم و ساعت 10 شب به اتفاق بابایی رفتیم مطب عمو حمید خوشبختانه آخر کارشون بود و خلوت بودن ،شما رو هم گذاشتم پیش مامان جونت و خاله مریم نتیجه اینکه عموحمید گفتن لثم تحلیل رفته وریشه دندون اذیت میکنه،دلیلشم درست مسواک نزدنم .سعی کن درست مسواک بزنی تا مثل مامانی نشی ،گل دخترم.                        یه شب رفتیم خونه آقابزرگ و مامان بزرگت(پدر مادر بابایی)،نمیدونم چت شد که حسابی گریه می کردی تا اینکه گذاشتیمت توی پتو و یه کم خوابت برد.فدات شم اینا دیگه چه...
24 اسفند 1390

5ماهگی پریساجووووووووووووونم مباااااااااااااااارک.

                  سلام عروسک قشنگم،5ماهگیت مبارک خانمم.150روز عشق با گلی مثل تو. پریساااااااااااااااااجون خیلی دوستت دارم.خیلی میخوامممممممت. دیروز جمعه 19اسفند به مناسبت 5ماهگی شما جییییییگرم با بابایی ،نهار سه تایی رفتیم رستوران هزارویک شب،(که جزو یکی از بهترین رستورانای استان هستش). فدات شم که مشتریای اونجا رو هم جذب خودت کرده بودی .خیلی دخمل گلی بودی بدون هیچ اذیتی یا نق زدنی .وقتی نگاه به دوروبرت میکردی که همه در حال غذا خوردنن دهنت رو مزه مزه میکردی .تا آخر توی بغل بابایی بودی و تا تونستی رومیزی رو کشیدی ونزدیک بود همه میز رو بهم بزنی.خوب حق د...
20 اسفند 1390

کوتاهی موهای پریساخانمی در 141روزگی

سلام امید مامان،بعدازظهر روز ٥شنبه ١١/١٢رفتیم خونه خاله مریم جونت با قیچی و شونت و....واسه اولین بار موهای کنار گوشت رو بابایی کوتاه کردن و چون خیلی دست و پا میزدی مابقی رو گذاشتیم برای موقعی که شما خوابی..رضاجون،پسرخالت مرتب ازت فیلم می گرفت. امروز صبح جمعه موقعی که خواب بودی من و بابایی با کمک هم یه کم از موهات رو کوتاه کردیم.                                               یه چند روزه وقتی که دمر میشی...
13 اسفند 1390

140 روز زندگی عاشقانه با پریساجونم

           سلام فرشته کوچولوی من،امروز ١٤٠روزه شدی.عزیزم خیییییییییییییلی دوست دارم. خیلی شیطون شدی.موقع شیرخوردن ،مرتب سرت رو از روی پام می ندازی پایین، میخوای همه چیز رو زیر نظر داشته باشی.اگه کسی داره حرف می زنه سرتو برمیگردونی ببینی کیه و چی میگه فقط میخوای کنارت باشیم وباهات حرف بزنیم.خیلی از روزها نه میتونم صبحونه بخورم نه حتی یه لیوان آب                             امروز واسه اولین بار بردمت بیرون هوا خیلی خوب بود و آفتا...
10 اسفند 1390

در جستجوی پرستار ...

                                             سلام عمرم،حدود یکماهی هستش که دنبال پرستاری میگردیم که بتونه به بهترین نحو ازت مراقبت کنه .تصمیم گرفتم از ٢٥/١/٩١ برم بانک. ایشاله٢٠ام که واکسن ٦ماهگیت رو  زدیم یه چند روز مرخصی  درخواست کردم که اگه گوش شیطون کر تب کردی کنارت باشم. بالاخره پرستار بسیار خوبی پیدا کردیم البته نه پرستار ،میشه گفت یه مادر خوب،خاله شوکت که یکی از دوستانن مخصوصأ ...
6 اسفند 1390