پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

پریساجون تو چشمامه با یه عالمه سوال؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام گل قشنگم... مدتهاست سوالاتی تو ذهن کنجکاوت میاد و میپرسی هر چی میگذره سوالاتت سختتر میشه و ما رو هم واسه جوابگویی بهت(چون باید در حد درکت جواب بدیم)به فکر میندازی مثلا عصر روز سوم خرداد93،تو حیاط خونه مامان جون،بازی میکردیم بهت گفتم بریم تو خونه دخترگلم..آسمون به غروب نزدیک میشد...بدون اینکه علت رفتن،داخل خونه رو بگم،ازم پرسیدی:"مامانی،چرا شب میشه؟مگه چی میشه که شب میشه؟" من:"وقتی خورشید میره پشت کوهها تا لالا کنه،شب میاد با ماه خوشگل" واسه هر جوابی هم بهت میدیم باز از توی جوابها کلیییییییی سوال داری حتی پیش پا افتاده ترین اونها،بازم از توش سوال داری...
8 خرداد 1393

چند روز از اردیبهشت 93...روز پدر...

خونه مامان جون سلام عروسک قشنگم... تو این مدتی که لب تاب خراب بود کلی عکس و حرف مونده بود که سعی میکنم بیشتر از عکسا واست بزارم... تو این یکماهه،(بیشتر اردیبهشت ماه)... 93.02.16با چند تا از دوستان دوران دبستان،رفتیم خونه معلم کلاس دوم و سوم(دهه 60).. با کلی تماس و زحمت تونستم دوستام رو پیدا کنم و از اینکه همگی با پیشنهادم موافق بودن کلی ذوق کردم...شب خوبی رو گذروندیم و کلیییییییی خاطرات اون زمان رو زنده کردیم.همسرشونم معلم دوره راهنماییمون بودن...شما خونه پیش بابایی موندی... این بچه ها همشون،بچه های دوستامم...چند نفر هم بدون بچه اومدن.. 93.02.23روز تولد حضرت علی و ...
6 خرداد 1393