پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

خوب وتلخ

سلام قشنگم.. این عکس رو الان ازت گرفتم که تو خواب نازی جیگمل مامان...خوابهای خوب ببینی گلم.. ببخشید که دیر اومدم...از نظر روحی حسابی بهم ریخته بودم... از روز 93/05/19 که هواپیمای تهران طبس سقوط کرد،بعدش شرکت در مراسم تشییع یه مراسم دردناک...نمیخوام بیشتر توضیح بدم...حقیقتش دوست داشتم یه پست بزارم اما خداییش همین الانم قدرت نوشتنش رو ندارم...یه حادثه تلخ و دردناک،که همه شهر رو تو غم و ماتم فرو برد...روز مراسم خاکسپاری،از روز تاسوعا و عاشورا شلوغتر بود... بگذریم... منتظرم زودتر بیدارشی بریم امامزاده... مامان جون رفتن مشهد،پیش خاله فاطی جونت...واسه پاشون که شکرخدا نیاز ب...
30 مرداد 1393

صعود به بام ایران

سلام همه وجودم... قبل از اینکه عکس بزارم....آقای حیدرزاده،از اعضای گروه کوهنوردیمون،در 5/9موفق به صعود به قله دماوند(بام ایران)شدن...همگی خیلیییی خوشحال شدیم..ایشاله شاهد موفقیتهای بعدیشون باشیم..."ما هم میتوانیم"...ابشاله روزی شاهد بنر گروهمون در بام ایران باشیم...اینجوری:من و مریم(دوستم)،البته اینجا کال تفتو هستش        اینم علی آقای حیدرزاده ارتفاع 5000متری دماوند اما عکسهای ماه رمضان... پریساخانوم در حال نقاشی، قبل از رفتن به کلاس.. شب احیا..شب نوزدهم ماه مبارک ساعت 2شب خوابت برد...قرآن رو گذاشت...
14 مرداد 1393

پریساجونم درماه رمضان..آکادمی..کلاس نقاشی

سلام جیگرم... توی این یکماه رمضان،حسابی وقتم پر بود و نمیشد درست، حسابی بیام اینجا... امروزم که دارم واست مینویسم،روز عید فطره...از صبح رفتیم خونه عموقاسم (عموی مامان جون)که بزرگ فامیلن...بعدش خونه آقاجان...دیشب هم خونه مامان جون... امروز نهار خونه خاله مریم جونت هستیم... اما..... روزهای زوج از ساعت 6عصر تا 7ونیم،میبردمت آکادمی...هدف اصلیم این بودش که با محیط بیرون و جو بچه ها باشی تا کمی خجالت بریزه...هدف دیگم مهد بود که شانست آموزش زبان بود...خودم دوست نداشتم از حالا بفرستمت مهد یا آکادمی...اما چون اگه خدا بخواد امسال حج واجبمون هست و بیشتر از یکماه باید از هم دور باشیم باید ...
7 مرداد 1393
1