پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

پریساجونی و شکوفه های بهاری

1391/12/16 1:46
765 بازدید
اشتراک گذاری

        

سلام گل همیشه بهارم.

یکشنبه ٦/١٢رفتیم دامادی همکار بابایی....داخل هتل به خانم همکارش

رسیدم و در مورد نخوردن و کم اشتهایی شما مشغول صحبت شدیم.....

از غذا نخوردنت شاکی بودم...موقع شام بود و اول،واسه بچه ها غذا آوردن....

پرس غذات اندازه یه بچه حدود ٥ساله،که بتونه سیر شه...بانصف رون مرغ...

چون گوشت مرغ نمیخوری و دهنت در میاری،اما بازم تیکه کردم.....

پشت میز نشستی و ...............حالا نخور،کی بخور...با دست کوچولوت

گوشت و برنج رو مشت می کردی و شروع به خوردن....وقتی مشتت تموم

میشد حالا لیسیدن کف دستت.....از تعجب،هاج و واج مونده بودم.....

نوش جوووووووووووووووووونت.ولی نباید به غذاهای بیرون،عادت کنی عزیزم.

            

یه چند روزیه هوا گرم شده.یعنی میشه گفت بهاری شده.شکوفه ها دراومدن

پکیج خونمون خاموشه...لباسای بهاری به تن.....در و پنجره ها باز...

                             

عاشق شن کش و بیلچتی.هرجا میریم تو دستتن...دو سه روز پیش،خواستیم

از خونه بیایم بیرون،از جلو در حال برگشتی،شن کش رو برداشتی بعد اومدی..

              

تا تو ماشین میشینیم،شروع میکنی به نای نای کردن یعنی،سی دی تولدت

مبارک،رو بزاریم......

           

بهونه گیریات خیلی کم شدن،اما همین که میخوای بهونه بگیری،خودت

درخواست شیر میکنی...جایی که دوست داری بهت شیر بدم رو،با دستت

نشون میدی و کف درستت میزنی رو زمین،و میگی:اشین(الف با کسره)(بشین)

وقتی نشستم میگی:شی(شیر)....وقتی دوست داری به حالت خوابیده بهت

شیر بدم،بدو بدو میری بالشت میاری،خودت روش دراز میکشی و بعد :شی

شی شیییییییییییی......

              

پله ها رو خوب تشخیص میدی حتی از کوچکترین،پله،اول میشینی بعد میای

پایین....واسه بالا رفتنش،اگه کنار دستت دیوار باشه به دیوار تکیه میدی ومیری

بالا...

                         

عکس من،بابا و ....که میبینی،دستت رو میزاری رو عکس و میگی:مامان...بابا..

                

از دیروز ١٤/١٢وقتی جیش داری اعلام میکنی...خودتم بدو بدو میری سمت

 حموم....گاهی مواقع هم وقتی یه کم نم میزنی....امروز فقط دو بار خودت

رو خیس کردی و از صبح تا الان پوشک نشدی...بهت هیچ فشاری نمیارم

تا خدای نکرده دچار شب ادراری و مشکلات اینجوری نشی.....

            

روز جمعه،١١/١٢با خاله مریم و خاله فاطی و حمیدرضا(خاله رویا)رفتیم روستای

خور،واسه عکس گرفتن....هوا عالییییییییییی عالیییییییییی.......

روستا به خاطر شکوفه ها خیلیییییی خیلیییییییی زیبااااااااااااا.........

کلی عکس گرفتیم...تو مسیر برگشت به خاله مهین(خاله خودم)رسیدیم

اونا هم اونجا بودن ....تصمیم گرفتیم بریم،به قول ما طبسیا(سرگله)،جایی

که یکی از دامدارا،گوسفنداش رو اونجا نگه میداره و شیر و ماست و روغن

وکشک و ...به دست میاره و بعدشم میارن واسه فروش به داخل شهر....

خیلی خوشمزه هستش....

          

دو روز پیش رفتیم موسسه آموزش زبان،بابایی اونجا کار داشتن....شما

هم از دیدن در و دیوارای اونجا حسابی ذوق کرده بودی....

                               

امشب خاله ملیحه جون(دخترعمه بابایی)با دخملای گلشون،زهراجون و

سماجون اومدن خونمون...خیلییییییییی  از دیدنشون خوشحال شدیم.

رفتیم تو حیاط، شام خوردیم هوا خیلی خوب بود...بعد رفتیم دارالشفاء،

چون حسابی سرماخوردم و گوشم اذیتم میکرد...عموجلال واسم دارو

دادن و سماجون و زهراجونم از دیدن باباییشون حسابی ذوق زده شدن...

اونا رو رسوندیم خونشون...شما هم کمی شیر خوردی و خوابیدی.....

یه سر رفتیم خونمون رو دیدیم خداروشکر تقریبأ دیواراش تمومه....

                              

الان ساعت  ١و٤٥دقیقه شب هستش و شما و بابایی لالا لالا...منم پای نت....

                            

خونه مامان جون زیر درخت آلو...با شکوفه های قشنگش..

تو آموزشگاه زبان..

جلوی ویترین مغازه...

ازمن میخوای عروسکای پشت ویترین واست نای نای کنن...

روستای زیبای خور(خرو)

خاله فاطی بهت میگه پریساجون خودت رو لوس کن..شما هم لوس میکنی..

زینب نوه گله دار با پریساجونم

این گوسفنده افتاده بود دنبالت،هر کار کردیم ازت دور نشد.شما هم کمی

ترسیدی...

می دونی داخل این حفره چی بود؟تو عکس بعدی بهت میگم...

بیش از ١٣-١٤تا بچه گوسفند کوچولو

میبوووووسمت عزیزم.فدات شم دخمل دوست داشتنی من.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان و نی نی ها
16 اسفند 91 16:28
سلام به پریسای عزیزم فرشته چقدر بزرگ و ناز شدی کاش میشد عید میامدم و میدیدمت اخه من خیلی دوست دارم تازه دخترای منم خیلی دوست دارن
مامان دینا جون
18 اسفند 91 0:54
سلام مرجان جون .ماشالا دخملی چه بزرگ شده چه کارهای بانمکی هم انجام میده وروجکچه عکسهای زیبایی انداختی اونجایی که خودشو لوس کرده خیلی دوست دارم .
مامان نگار
18 اسفند 91 1:05
پریسای نازم خوش باشیییییییی
سیب سرخ کوچولو
20 اسفند 91 16:30
فرشته ی حاله.الهی همیشه به تفریح و گشت و گذار و شادی عزیزم.دست مامان مرجان گل درد نکنه بابت عکسهای ناز دخملی