پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

چهارشنبه سوری

1392/1/1 1:36
374 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم.

نمیدونم چرا اشتیاقی واسه رفتن به مراسم چهارشنبه سوری نداشتم

اما چون بابایی دوست داشتن،با خاله فاطی جون بعد از اینکه کمی خرید

کردیم رفتیم واسه نیگاه کردن به مراسم....

جوونا جمع شده بودن و بزن و بکوبی راه انداخته بودن..هوا خیلی سرد شده

بود با اینکه با هاشون،فاصله داشتیم اما یهو یه ترقه زدن،جلو پام....

حسابی ترسیدم و پریدم هوا و داد زدم واییییییییی سوختتتتتتتتم...

بدو بدو دویدم تو ماشین،خوشبختانه ماشین نزدیکم بود....

اما پام داشت آتیش میگرفت،احساس می کردم تمام پام سوخته....

خاله فاطی جون اومد تیکه های ترقه که به شلوارم چسبیدم بودن رو جدا کرد

بعله ،یه کوچولو پام سوخته بود و تاول زد اما نمیدونم چرا اینقده احساس

سوختگی شدید می کردم.....

امیدوارم همیشه سالم باشی و واست هیچ موقع اتفاق بدی نیوفته...

در تمام اون لحظه ها فقط خدا رو شکر می کردم که به شما دخمل نازم

 نخورد و گرنه همه وجودم آتیش میشد....

میبوووووووسمت..قلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)