پریسای نازنینم
سلام بر دختر نازم،شب پنجشنبه جلسه قرآن خانوادگی منزل برگزار شد.قربونت برم که
ساعت ٤ونیم بعداز ظهر که شیر خوردی وخوابیدی دیگه بیدار نشدی اینطوری تونستم به
همه کارهام برسم ومراسم بخوبی برگزار شد و مهمونی هی میومدن توی اتاقت یه سری
می زدن که شاید بیدار شده باشی و بتونن باهات حرف بزنن وبازی کنن.
مخصوصأ ناهید دایی جان(دختر دایی خودم)،ولی بیدار نشدی همه تعجب کرده بودن آخه تو
که همیشه تا ساعت ١١،١٢ شب بیداری بودی،خلاصه وقتی مهمونها رفتن آوردمت توی حال
وبا کمک باباجون پوشکت رو عوض کردم ولی بازم بیدار نشدی وتا صبح ساعت ٦خوابیدی.
ساعت ١١هم خاله رویاجون با پسر گل شون حمیدرضا،اومدن خونمون وخیلی خوشحال
شدیم.خاله رویاجون(دوست جونم)خیلی بهمون لطف میکنن و بیشتر روزها میان و ما رو
از تنهایی درمیارن.ما هم وقتی با اونا هستیم از اینکه در کنارشونیم لذت میبریم.
امروز هوا خیلی سرد شده از توی خونه نمیشه شما رو بیرون ببرم وبریم خونه آقابزرگت
طبق معمو ل تو خونه موندگار شدیمو مامان جون زحمت کشیدن اومدن اینجا
وشما رو بردن حمام ،دستشون درد نکنه
بعدش رفتم شما رو آوردم و با کمک بابایی لباسات رو تنت کردیم ،کمی شیر خوردی و
الان هم خوابی ،فکر میکنم خواب می بینی چون مدام یه گریه کوچولو میکنی و دوباره
می خوابی ایشاله خوابهای خوب ببینی
میبوسممممممممممممممت.