پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

کوچولوی 560روزه من

1392/2/6 10:46
468 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام کوچولوی من.

این روزا،قصه شنگول و منگول رو یه تیکش میگم یه کلمه ،رو شما...

من:مامان ببعی رفت جنگل واسه بچه هاش.....تو میگی:علف...من:بیاره.

من:آقاگرگه اومد گفت...

شما:دستت رو بالا میاری یا میزنی به در یا دیوار و میگی:تق تق تق...

بلافاصله هم، انگشت اشارت رو تکون میدی و میگی:نه نهقهقهه

یعنی در رو واسش باز نکردن.

 

من:اتل متل...شما:تتوه(تو توله)...

یه توپ دارم قلقلیه رو هم ،شکلش رو در میاری..دستتات رو بالا و پایین میبری...

 

توی جلسه قرآن خونوادگی، وقتی دعای اول قرآن رو میخوندن،ازت خواستم

دستتات رو ببری بالا ...فدای اون دست کوچولت شم که اینقده خوشگل واسه

دعا بدی بالا.اونم تا آخر دعا...همه خیرت شده بودن و لذت میبردن....

آخه هنوز بهت گفتم پریساجونم بیا دعا کن،سریع کنارم نشستی و ....

خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییی عشقیییییییییییییییییییییییییییییی

 

جدیدأ هر یکی از اسباب بازیات رو بچه ای ور داره،شروع میکنی به گریه،اونم

چه گریه اییییییییییی لبات سیاه میشن و نفست میره پایین(به قول ما)...

جالبه بعد از چند لحظه یا به اون بچه میدی یا اینکه اصلأ نسبت بهش،حساس

نیستی....

نازگلت رو خیلی دوسش داری..چند شب پیش،نوشین جون،ازت گرفت و شما 

هم گریه.....

یهم نیمه های شب دیدم داری با خودت ناله میکنی بعلهههههههه....

میگفتی:ناز...ناز(نازگل)،بعدش میگفتی:نه نه ...

مجبور شدم بیدارت کنم......

اماااااااا عکس...

 

روستای خور(خرو)...اولین باره که ازت خواستم ژست بگیری قربون این ژستت...

تو باغ نیروی انتظامی روستا

اینجا پرنده،دیدی..میگی:جوجو

خونه دوستم،مرجان

با اینکه فاطمه(دخمل مرجان)و مهیا(دخمل مریم)بودن اما بیشتر با خودت

تنها بودی اونم جلوی ورودی آشپزخونه

فدای اون موهای دم اسبت شم

بابایی،بابای مهیا و محمد(بچه های دوستم مریم)(همکار بابایی)و بابای فاطمه

از راست به چپ

داری حلقه میری(با کمک فاطمه جون و مهیاجون)

تو خونمون داری نازگلت رو لالاش میکنی..

خونه مامان جونت داری با بابایی حرف میزنی البته اون طرف خط فقط بوق آزاد..

دیشب خونه مامان بزرگ و آقا بزرگت...شما و امیرحسام(پسمل دختر خاله بابایی،محبوبه)

با پسر عمت،عارف جون بازی میکنین

جارو رو از زیر کابینت های خونشون پیدا کردی...شروع کردی به جارو زدن

رو تخت مامان بزرگ

میبووووووووسمت نازنینم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

خاله ملی
8 اردیبهشت 92 6:32
ممنون جیگر خالههههههههههه کنار هم سالم باشید
مامان آوا
8 اردیبهشت 92 14:42
قربون اون شعر خوندت بشم من قربون اون جوجو گفتنت قربون اون الو كردنت قربون اون جارو كردنت قربون اون عروسك بازيت قربون او حلقه زدنت ..... اي جاااااااااانم پريساي شيرين و دوست داشتني دلم براتون تنگ شده بود.
مامانی فری
8 اردیبهشت 92 15:29
عزیزم کامنت قبلی خصوصی بود لطفا تاییدش نکن
مامان پریسا
8 اردیبهشت 92 20:06
مبارک باشه پریسا جون
مامان آروین
9 اردیبهشت 92 2:45
ای جوووونم دختر خوشگل و باهوش که اینقد کارهای خوب می کنه و چیزهای خوبی یاد گرفته مامانی دوست خوب و مهربونم پیشاپیش روز مادر و بهتون تبریک میگم براتون صمیمانه آرزوی سلامتی و سربلندی دارم و امیدوارم همیشه کانون زندگیتون گرم و سبز باشه پریسا جونو ببوسید
سیب سرخ کوچولو
9 اردیبهشت 92 19:43
عزیززززززززززززززم.چقدر شیرینه.خدا حفظش کنهفرشته ی خاله دلم برات یه ذره شده بود عزیزززززززززززززززززززم مرجان جون عزیزم برام روی ماهش رو ببوس.الهی همیشه زیر سایه تون شاد و سلامت باشه
مامانی فری
10 اردیبهشت 92 3:03
در زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه مادر است. زیباترین خطاب مادر جان است. مادر واژه ایست سرشار از امید و عشق. واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید. روزت مبارک مادرمهربان
مهسا مامان مرسانا
17 اردیبهشت 92 23:33
یه آشنا
18 اردیبهشت 92 15:30
سلام پریسا خانم خوشگل ومامانی من یه آشنام از مشتریهای بانک باباجونت و از غیبت باباجونت تو بانک فهمیدم که خدا تو رو به مامان وبابات هدیه کرده،خوشبحال اوناو تو فرشته کوچولو،خیلی ماهی ،امیدوارم همیشه سالم و شادباشی و دیگه هیچ اتفاق بدی برات نیفته پریساجون خوشگل مامانی ،عکسای قشنگی گذاشتی انشاءالله یه روز خودت مطالب وبلاگت رو بنویسی!


چه خوب بود خودتون رو معرفی میکردین.