پریسای گلم عیدت مبارک
سلام عشق زندگیم.
امروز عید مبعث بود.عزیزکم عیدت مبارک.
دیشب رفتیم خونه آقاجان(بابای بابایی)خوابیدیم.این اولین شبی بود که بعد
از نزدیک ٨سال از زندگی مشترکمون،اونجا خوابیدیم...حقیقتش با اینکه آقاجان
و مامان بزرگ،خیلی خیلییییییییییی مهربونن،اما همیشه خجالت میکشم اونجا
وایستم...فکر کنم چون خیلی تعارفیم..... فقط خونه مامان جون،راحتم...
خلاصه چون آقاجان و مامان بزرگ مریضن،دیشب تنهاشون نذاشتیم...
ساعت ١٢شب خوابیدی و صبح ساعت ٧بیدارباش رو زدی
ما هم ناچارأ بیدار شدیم..بابایی شروع به درس خوندن کردن(فردا امتحان دارن)
من و شما هم رفتیم تو حیاط کمی به درختا آب دادی منم رفتم تو باغچه،و
یه خورده، ریحون چیدم...صبحونه رو آماده کردم،بعد از صبحونه،و شستن ظرف
و ظروفها و مرتب کردن خونه،واسشون نهار گذاشتم و بخاطر امتحان بابایی
از اونا خداحافظی کردیم و شما هم در طی این مدت یعنی تا ساعت ٩ونیم
با اسباب بازهای عارف جون(پسرعمه جون)و ....خودت رو سرگرم کردی...
گاهی هم میومدی تو آشپزخونه و گل کردن کنجکاویات....بعدش من و شما
رفتیم خونه خاله رویا(دوستم)تا ساعت ١٢که بابایی اومدن دنبالمون.....
نهار درست کردم کمی به کارای خونه....کمی لالا...بابایی گلت رفتن استخر..
ساعت ٨ یخچال رو تمیز کردم...الان هم شما رو پام شیر نوش جون کردی و
لالا...بردمت تو اتاقت بخوابونمت دیدم بعله بابایی درسخونت جزوه به دست
لالا....فدای هر دو تاییتون شم که اینقده ناز لالا کردین..منم اومدم اینجا بعدش
باید نهار فردا رو بزارم....
اماااااااااااااااعکس
خونه جاری خاله فاطی جون،قربونت برم با اون بلز....
اینجا استکان چای ریخت رو پای کوچولوت،روی پای نازت و لای انگشتای کوچولو
کمی سوخت...به پیشنهاد مادر شوهر و جاری خاله فاطی جون،بلافاصله
روغن نباتی،مالیدم به محل سوختگی،خدا رو شکر نیم ساعت بعد خوب خوب
شد...بعد از روغن زدنه...احساس میکنم خیلی تو عکس مشخص نیست...
قربونت برم که خیلیییییییییییی خیلییییییییییی صبوری...فقط میگفتی داغ داغ
اصلأ گریه نکردی...چون خیلی میسوخت اومدی یه کم رو پام نشستی...
اینجا چشمه جعفری(تو پست قبلی قول داده بودم واست عکس بزارم)
کلاهت،یادم رفته بود بردارم،کلاه بابایی رو گذاشتم سرت تا آفتاب اذیتت نکنه..
شما و بابایی عزیزت،قربونش برم...
شما با نوشین جون
سنگها رو برمیداری میزاری تو بیلچه بعد پرتاب میکنی تو آبها...اونجا بیشتر
آبه تا خشکی...بیشتر مسیر از تو آب هستش...
خاله معصومه،شما رو برده قسمت عمیق تر آب..
اینجا نوشین جون،کش موت رو از سرت در میاره...بعدش میندازه تو آب..
خاله معصومه،میخواد شما ها رو بیاره بیرون اما مگه حریف شماها میشه؟..
لپت رو سیاه کردی..از کتری آتیشی...
پریساجونم،کجای صورتت رو سیاه کردی؟(مثل ابنکه خودت بهتر میدونی)..
کفشات رو برداشتی رفتی کنار آب..نشستی و تنهایی بازی میکنی..
توبغل بابایی،کلییییییی خودت رو واسشون لوس میکنی و دلبری میکنی
اینجا داری شکر میکنی..بهت میگم حالا که صبحونه خوردی و سیر شدی چیکار
باید بکنی؟
دیروز پنجشنبه ١٦خرداد،پرستارت زنگ زد که نمیاد..مرخصی گرفتم و میخوام
ببرمت خونه خاله فاطی جون...
خونه مامان جون،با خاله مریمت دارین حوض رو تمیز میکنین..
حالا نوبت دست و پات هستش تا بشوری..
بعد از یه خستگی فراوانحالا نوبت استراحتت شده..
قربئنت برم تا میگم ژست بگیر اینجوری نیکنی..
خونه آقاجان این توپ کوچولوها رو لای انگشت پات میکنی..
تو حیاط خونه آقاجان
دنبال پیشی میگردی..
عاشقتممممممممممممم و دوووووووووووووووووووووووستت دارم تا ابد......
میبووووووووووووووووووووسمت نازنینم.