پرنسسم در عروسی
سلام عشق زیبای زندگیم.
دیروز دامادی امیر،پسر داییم،بود...کلی بهمون خوش گذشت....از موقعی
که رفتیم تالار ،دستمو گرفته بودی و دوست داشتی قدم بزنی،منم تمام
و کمال در خدمتت بودم...توجه همه رو به خودت جلب کرده بودی وقتی
میخواستم ازت،عکس بگیرم یهو ٣ ٤ ٥ نفر با دوربین و موبایل،زودتر از من
شروع به عکس گرفتن میکردن...یکی کلاه لباسشو میاورد...اون یکی ادعا
میکرد کلاه لباس من قشنگتره،میرفت کلاه لباس خودشو میاورد...یکی بهت
ژست میداد و و و و و ....
قربونت برم که اینقده،تو دل برو هستی...خدا کنه همیشه همینجوری باشی...
از بس مهربونی،همه دوستت دارن...
اصلأ متوجه نبودم شما چقده حواست به همه چی هست،با زهره جون
(دختر داییم داشتیم حرف میزدیم دیدم بعلههههههههههههه،درست مثل
یکی از خانوما شروع کردی به نای نای کردن...هر دوتاییمون انگشت به دهن،
مونده بودیم ایشون هم دوربینشو درآورده بود و ازت فیلم،میگرفت....
جای خاله مریم جونت،که واسه ماموریت،یه هفته تهرانه،خالی بود.
البته جای خاله مهین(خاله خودم)که واسه تولد ساریناجون،تهرانن هم خالی
کردیم...
فدای اون خنده های خوشملت شم..
اینجا نمیدونی نیگاه به کدوم دوربین کنی..
پریساجون:"اخه من چیکار کنم از دست شماهاااا.بفرمایین برین دیگه..بسه.."
شما و نوشین جون،دارین سکه های رو سر عروس و دوماد رو جمع میکنین
و به هم دیگه میدین..
شما و بابایی کنار ماشین عروس خانوم...دوستتون دارم هردوتاتون رو
و عاشقتونمممممممممممممم...