پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

پریسای نازم در سفر

1392/6/1 3:12
520 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

سلام نفسم.

یه خلاصه از سفرت :

روز سه شنبه١٥مرداد ساعت ٥صبح،به اتفاق خونواده خاله هام

(ملیحه و معصومه)و خاله فاطی جونت،حرکت کردیم سمت

 مشهد...صبحونه رو بشرویه خوردیم...ساعت ١١حالم بد شده بود

احساس مصمومیت میکردم...نهار خونه همکار بابایی خوردیم....

بعداز ظهر رفتیم خونه مادر شوهر خاله معصومه....موقع نماز هم

زیارتگاه یاسر ناصر ....بعدش واسه زیارت آقا امام رضا،همین که

روبه روی حرم رسیدیم خالم اونقده بد شد که بلافاصه خودم رو

از ماشین انداختم بیرون...برگشتیم خونه...عمورضا(شوهر خاله

فاطی)واسم آبلیمو گرفته بودن،مرسی عموجون اما شربتم اثر

 نکرد...صبح زود که تصمیم حرکت به طرف شمال رو داشتیم دیگه

طاقت نیاوردم و با بابایی و عمو داوود(شوهر خاله ملیحه)رفتم

درمانگاه...دو تا آمپول خوردم...ساعت ٧ونیم،راه افتادیم...

صبحونه،قوچان...هوا خیلی سرد بود....

شب رو یه سوئیت بزرگ،تو بندر گز کرایه کردیم...قبلش هم

رفتیم ساحلش...صبح حرکت به طرف عباس آباد...یه ویلا کنار

 دریا تو نشتارود گرفتیم و شب رو اونجا گذروندیم...

خیلی عالی بود هر موقع دوست داشتیم میرفتیم دریا... سه شب

اونجا بودیم....خلاصه کلی دریا و جنگل رفتیم...جنگلهای٢٠٠٠و

٣٠٠٠فوق العاده بودن...نهار،تو جنگل خوردیم....جاده خلخال با

یه دنیا مه،زیبایی خاصی داشت..بندر انزلی...رودبار..حالا تهران..

با اصرار دختر خاله مرجانم،از سه شنبه ٢٢/٥رفتیم خونشون....

همون شب اول،ساعت ٤صبح تب شدیدی کردی...سریع خاله

مهین(خالم)رو بیدار کردم.واست خیلی زحمت کشیدن..پاشویت

کردن و بهت استامینوفن دادن...شرمندشونم حسابیییییییی....

یه شب،همگی با خونواده مرجان جون و خاله مهین،شام رو

به لواسون خوردیم...توی تموم مسافرتمون دخمل خوبی بودی..

جشنواره غذای سلامت،تو پارک ملت،نزدیک خونه مرجان جون

برگزار شد..مراسم جالبی بود...

٢٠/٥ هم ٢٢ماهگیت بود...عزیزم ٢٢ماهگیت مبارک...

الهیییییییییییییییی١٢٠ساله شییییییییییی فرزندگلم

تو یه پست دیگه از شیرین زبونیات و کارای قشنگت واست میگم..

الان ساعت از ٣ نیمه شب گذشته...از ساعت ١چشمم به

لب تاب بوده...فقط به عشق تو میام اینجا...خستگی و خواب

رو نمیشناسم وقتی برات مینویسم دخمل گلم...

اما عکس...

یه مسجد تو مسیرمون...

اولین بار که دریا رو دیدی...بندرگز

بندرگز..خونه ای که گرفتیم...

از دریا میترسی...

با عمورضا و خاله فاطی جونت بازی میکنین..

هوا یه خورده سرد بود مجبور بودم لباس گرم تنت کنم..

جنگلهای ٢٠٠٠و ٣٠٠٠

یه قسمتی از جنگل نگه داشتیم و تا عصر موندیم..

به موهای عمورضا نیگاه نکن که سفیده..ارثیه..٣٤سالن...

دست خاله فاطی جونت و عمورضا تو دستته..این چند تا عکس

رو به فاصله ١٠٠متری ازتون گرفتم..

دلت میخواد فقط راه بری..

قربونت برم داری کمک بابایی و عمورضا میکنی تا آتیش کنن...

خسته نباشی عروسکم...خوابت برده...

اینم ماهی تازه،که خیلی دوست داشتی..نوش جونت...

تمام مسیر دنبال اسب بودی..حالا که دیدی ازش میترسی..

واست پلو رو آتیش درست کردم...خیلییی خیلییی دوست داری

شما و نوشین جون..

داری خانمی میکنی...وقتی ازت میخوام خانمی کنی اینجوری

میشی...

چشم انداز از ویلای نشتارود 

رستوران زیبایی در لواسان

ژست امیرحسین(پسرخاله مهینم)دیدنیه...

هوا خیلی سرد بود..حوله غزال رو گذاشتیم رو سرت...

آقای شهردار در جشنواره غذای سلامت...

عمو رضا و بابایی گلت...دو باجناق مهربون

شما و غزال جون(اسمش از سارینا به غزال تغییر کرده)

بینهایت آروم و دوست داشتنیه...

غزال جون دوستت دارم...(بچه مرجان جون،دخترخاله عزیزم)

بابایی گلت،بردنت باغ وحش...

 

میبوسمت عزیزم.

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

الناز مامان آوا
4 شهریور 92 14:55
پريساي گلم انشالله كه هميشه بهتون خوش بگذره چه جاهايي رفتي خوش به حالت راستي موهاتو كه دوگوشي ميبندي نازتر ميشي خانم خوشگله. متين كوچولو و غزال كوچولو هم از طرف ما ببوس