پریساجونم میره مهدکودک
سلام.
سلام ملوسکم.
امروز ٢ /٧/٩٢ اولین روز ورودت به مهدکودک بود..
عزیزم بهت تبریک میگم...ایشاله بتونی به بالاترین و بهترین درجات
علمی برسی و روز به روز شاهد موفقیتها و پیشرفتهات باشیم..
آمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین.
روز ٣١شهریور رو مرخصی گرفتم و ساعت ١٠ با خاله ملیحه
(دخترعمه گل بابایی)و دختر نازنینشون،سماجون رفتیم تا مهدت
رو از نزدیک ببینیم و یه جورایی با محیطش آشنا شیم..
حدود ٣ ٤ ماهی میشه که دارم در مورد یه مهد خوب،تحقیق
میکنم...نهایتأ یه آموزشگاه زبان،که مهد نیست رو انتخاب کردم
تا ببینیم چی میشه...اونجا فقط بچه های بالای ٣ سال رو قبول
میکنن اما بخاطر اینکه مدیرشون آشنا بود قبول کردن روزی یکی
دو ساعت،با پرستارت بری اونجا تا بامحیط بیرون از خونه،و آشنا
شدن و همبازی شدن با بچه های دیگه رو بهتر یاد بگیری...
عاشق سرسره بازی تو مهدت شدی...استخر توپش رو خیلی
دوست داری اما همین که یه بچه دیگه بیاد تو استخر سریع از
اونجا میخوای بیای بیرون...
بالاخره امروز خاله ملیحه،که همیشه شرمنده محبتاشونیم اومدن
دنبالت و با پرستارت بردنت مهد کودک...تا پرستارت و شما رو با
جو اونجا آشنا کنن...سفارش های لازم رو به مربیت کنن و........
ساعت ١٢پرستارت بهم زنگ زد که پریساجون میگه بریم....منم
گفتم سریع آژانس بگیرین و برین خونه تا عزیزدلم از اونجا زده نشه.
فعلأ یه مدتی آموزشی میفرستمت تا ببینیم عکس العملت چیه؟
پریشب با یه ذوق و شوقی رفتم وسایلی که لازم داشتی رو
واست خریدم که نگووووووووووووو....
مداد رنگی..آبرنگ..مدادشمعی..دفتر نقاشی..شابلون..کلربوک..
مایع دستشویی..دستمال کاغذی..گل رس..پیش بند..ظرف غذا..
لیوان آبخوری..
که مدادرنگی،آبرنگ،مدادشمعی،ظرف غذا و لیوان رو از قبل
داشتی...
اینجور که پرستارت میگفت بچه خوبی بودی و مربیتون واسه هر
کی شکل یه سیب روی کاغذ می کشه و شما هم نقاشیتو
رنگ زدی..
قربونت بشم که خیلی عزیزی...دوستت دارم...
میبووووووووسمت.