پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

دومین زاردروز پرنسسم...

1392/7/26 17:48
1,181 بازدید
اشتراک گذاری

           

سلام گل یاسم...

          از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد

               شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت

          امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در

   اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم.....

                              تولدت مبارک

دخر گلم تولد 2 سالگیت رو بهت تبریک میگم و بهترینها رو واست

آرزومندم..

آرزوی من،خوشبختی و موفقیت و سلامتی توست...

امیدوارم شاهد شکوفا شدن و رسیدن به قله سعادتت باشم...

وجودت،مایه افتخار ماست...با اومدنت زندگیمون رو متحول کردی

و رنگ زیبای خوشبختی،پر رنگ تر و پرنگ تر بر زندگیمون،نمایان

شد...

هر چی فکر می کنم نمیدونم قبل از تولدت،چطوری زندگی

میکردیم؟چطوری شب و روز رو سپری می کردیم؟واقعأ چطورییییی

ایشاله سالیان سال،زنده باشی و پر از امید...

امااااااااااااااااا تولدت که 20/7/92 قرار بود بگیریم چون به شنبه

می افتاد و شب شهادت،یه روز زودتر گرفتیم یعنی جمعه....

اینکه چرا بعد یه هفته اومدم چون نت قطع بود و یه مورد دیگه که

تو پست بعدی واست میگم....

دلم بگه واست که تولدت رو خونه خاله فاطی جون گرفتیم چون

خونشون بزرگتره...مهمونا هم فقط همکارام بودن با خاله ملیحه

دختر عمه بابایی...

قرارمون ساعت 4 بعداز ظهر جمعه بود...اما قبل از اینکه مهمونا

بیان شما راس ساعت 4 خوابیدی..حالا بیا درستش کن....

از ساعت 1 داشتم رو مخت کار میکردم شاید خوابت ببره حتی

بهت پیشنهاد دادم بیا بهت شیر بدم...اما تو که زرنگتر از اینایی

یه دو سه قورتی می خوردی و بلافاصله به طرف حال ....

بعله...بادکنک بازی و ...

خاله ملیحه جون،ساعت 4 اومدن...بقیه هم از یه ربع به 5....

بالاخره خاله فاطی جون بیدارت کرد و شما شدی بدخواب....

نه گذاشتی لباس تولدت تنت کنم نه نای نای و نه دست زدی....

یه خورده هم بهونه گیر....

اما شب که مهمونا رفتن شدی سرحال،تازه شروع کردی به

نای نای کردن ،اونم رقص کردی و خوندن تولدت مبارک(توالد مبالک)

واسه تولدت خواستم ببرم آتلیه...اما احساس کردم از فضای

اونجا خوشت نیاد و بیخیالش شدم دوست نداشتم واسه یه

عکس کلی اذیتت کنم...تصمیم گرفتم خودم ازت عکس بگیرم...

حدود یه هفته قبل از تولدت با تو و بابایی داشتیم دور میزدیم یهو

حالم بد شد احساس خیلی بدی بهم دست داد احساس کردم

مصموم شدم واسه همین بابایی نگه داشتن و بخاطر اینکه

حواسم پرت شه من شما رفتیم تو عکاسی داییم...

به دایی مصطفی گفتم میشه از پریسا یه عکس بگیری؟گفت

واسش لباس آوردی؟گفتم نه..یه دفعه همچین فکری کردم آخه

شاید تمایلی نشون نده....ولی اینقده از آتلیه خوشت اومده بود

که پشیمون شدم چرا زودتر نیاوردمت...

اماااااااااعکس...

عکست که به عنوان کارت دعوت فرستادیم.

اینم متن دعوت که خودم زحمتشو کشیدمچشمکیه مشتری جواب

میدادم یه خط مینوشتم..

اینم کارت کوچولو

تو پاکت شد این...

بابایی..سعیدجون..خاله فاطی جون و شما در حال تزئین..

پایان تزئین....ساده ساده...

سالاد اولویه

کیک تولد

قبل از بیدار شدنت

از راست سماجون..زهراجون..بهارجون..بنفشه جون

چهرشووووو

در حال کیک بریدن قبل از موعدشچشمک

خودت رو با جوجه روی کیک سرگرم کردی...

در حال کیک بریدنی...منم راهنمات شدم از کجا ببریخندهچقدم

گوش کردی...

شمع فوت میکنی ونم واست آرزو میکنم ایشاله عاقبت بخیرشی

شما..کیان جون..سماجون..بهارجون..یاسمن جون..بنفشه جون

حاضرنیستی بشینی بهونه میاری...داری میای پایین...

همه بچه ها خم شدن با تعجب نیگات میکنن...

 

یه تیکه میبری...

پریساجون:"اول خودم مزش کنم ببینم چطوره"...

یه بار دیگه..

ایندفعه با کارد داری میخوری...مثل اینکه خیلی واست مزه داده..

اینم آقاکیان با ژست مردونش...یه پسمل وسط چند تا دخمل...

این میشه دیگه...بایدم ژست بگیره قربونش برم...

حالا نوبت خامه خوردن با انگشته...

بقیه دارن حرف میزنن خانوم از موقعیت استفاده کرده..

مهمونا میخوان آش نوش جون کنن...

شما بچه ها اومدین رو زمین...اینم سفره شما...

اماااااااااااااا هدیه هااااااا

ممنون از همگیشون...چه اونایی که کلی بهم اس ام اس دادن

چه اونایی بهم زنگ زدن...همینطور دوستای وبلاگی،که تو این

دنیای مجازی یادمون بودن...

کادوی من و بابایی یه دستبند و انگشتر...

هدیه مامان جون(مامانم)..کارت هدیه 500000ریالی

خاله مریم جونت و خاله فاطی جونت

خاله ملیحه جون،مامان سماجون و زهراجون...

همکارم،سعیده جون، مامان یاسمن جون...

اینقده دوسش داری فقط شده

اولین بازیت...خیلییییییی دوست داریش...با یه متن خوشگل..

همکارم،مریم جون،مامان بهارجون و بنفشه جون..

همکارم،لیلی جون با نی نی تو راهش ایشاله به سلامتی متولد

شه و زندگی مامان و باباش رو زیباتر کنه...یه پسرکوچولو...

همکار بانک صادراتم،لیلاجون مامان سیدکیان گلم...

همکار صادراتم،زهره جون مامان رهاجون..

از طرف خانم گازرانی،یکی از مشتریای بانک بابایی،که من ایشون

رو نمیشناسم...ممنون از لطفشون....خودشون تشریف نداشتن

اما از قبل هدیشون رو فرستاده بودن..بازم متشکرم..

بازم من و پریساجون از همتون ممنون و متشکریم..

دوستتون داریم....

پرنسسم،ایشاله جشن 120 سالگیت...

دوستت دارم تا ابددددددددددد....

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

زهره مامانی مرسانا
26 مهر 92 20:04
تولدت مبارک عزیزم انشالله سالها کنار مامان بابا شاد و خرم زندگی کنی
ملیحه و دخترا
26 مهر 92 21:10
مجددا مبارکککککککککک
مامان نكار
28 مهر 92 22:56
سلام مرجان جون قبل از هر چيز دومين سالروز تولد پريساجون رو تبريك ميكم ان شاا... تولد صدوبيست سالكيش آفرين به شما مامان هنرمند همه چي خيلي عالي بود دست كلت درد نكنه ما هم خوبيم نكار هم خدارو شكر خوبه فقط نميدونم چرا اين روزا حس نوشتن ندارم ان شاا... به زودي آپ ميكنم ممنون كه به ياد ما هستين پريساي نازمو ببوسين
سمانه مامان هما
29 مهر 92 10:35
تولدت مباررررررررررررررررررک
مامان پریسا
30 مهر 92 0:32
مبارک باشه عزیزم. ایشالله 120 ساله بشی
مامان دینا جون
9 آبان 92 0:42
پریسا ی عزیزم سالروز میلادت مبارکواییییی که چه جشت تولد خوشگلی و چه کیکی مامانی دست شما هم درد نکنه .حسابی زحمت کشیدین


مرسي گلم
مامان آروین
21 آبان 92 22:43
عزیزدلم پرنسس کوچولوی مااااااااااااااااااااااهم تولدت مبااااااااااااااااااااااااااااااارک خاله رو ببخش که اینقدر دیر بهت تبریک گفتم برات از صمیم قلب بهترین و برترین و زیباترین آرزوهارو دارم ایشاله در کنار پدر و مادر گل و مهربونت به به هممممممممممممممممممممه آرزوهای قشنگت برسیییییییییییییییی بوووووووس بوووووووووووووووووووس بووووووووووووووووس مرسي عزيزم خيلي لطف دارين