مهمانی 4روزه پریساجون
سلام گلم،از روزی که سه ماهت تمام شد رفتیم خونه مامان جونت واسه احوالپرسی
که تا امروز جمعه اونجا موندگار شدیم.شما هم طبق معمول خیلی دختر خانم خوبی
بودی..
به مناسبت سه ماهگیت خاله فاطی جونت واست یه عروسک خوشگل مثل خودت
آوردن که با فشار دستش شروع به خوندن وراه رفتن میکنه ممنون از خاله جون
ازش اونقدر خوشت اومده بود که مرتب باهاش حرف می زدی و لباسشو می کشیدی
طرف خودت
چون مامان جون تو خونشون کرسی دارن وقتی میزارمت زیر کرسی حسابی
میخوابی.اینم یه عکس از خوابیدن شما در کنار باباجونت در زیر کرسی که
دستهاتون رو تودست هم گذاشته بودین و دختر وپدر عجب خوابی کردین
دیشب ساعت ٩خوابیده بودی و مامان جون توی آشپزخونه بودن،آقابزرگ توی اتاق
خودشون،بابایی توی اتاق پذیرایی،منم توی حمام لباستو می شستم و اما شما
توی حال خواب.که یه دفعه صدای گریت همه خونه رو پر کرد .وقتی که اومدم
دیدم مامان جون خودشون رو زودتر از من رسوندن بهت ولی دیگه گریه گریه گریه
ساکت نمی شدی ولی احساس کردم توی خواب ترسیدی وچون کسی دور وبرت
نبوده بیشتر روت اثر کرده.چند دقیقه بعد خاله مریم جونت اومدن وفقط توی بغل
ایشون ساکت می شدی خاله مریم جون که بینهایت دوست داره راهی واست
پیشنهاد داد که من ازش خیلی می ترسم چون میگم نکنه شما دخمل ناناز من
بهش عادت کنی و اونم گذاشتن شما داخل پتو وتکون دادنت بود که خاله جون
این کار رو به اتفاق بابایی به اجرا رسوندن..چه حالی می کردی داخل پتو
بالاخره کنارت دراز کشیدم وبهت شیر دادم وتا صبح خوابیدی....
قربونت بشم همیشه تو قلبمون جا داری
امروز واسه نهار رفتیم خونه مامان بزرگت یه ساعت اونجا بودیم چون بابایی امتحان
داشتن زود برگشتیم خونه خودمون.
یه چند تا عکس از اون چند روزی که خونه مامام جونت بودیم
میبوسممممممممت.