پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

جدایی شبانه در 840روزگی پریساخانومم

1392/11/11 0:13
448 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عروسکم...

الان که دارم واست مینویسم ساعت ١٢شب جمعه هستش...

عصز بعداز اینکه از خواب بیدار شدی با بابایی و خاله مریم رفتیم بیرون..

بعدش خونه مامان جون...چون عمورضا قرار بود واسه امتحاناتشون برن

تهران،خاله فاطی جون،خونه مامان جون مستقر شد...ساعت ١١ که

خواستیم بریم خونه،اما پیش خاله فاطی واستادی...چون خاله جون ازت

خواسته بود که باهاش باشی...فکرش نمی کردم یه ربع بیشتر بمونی و

منتظر تلفن بودم چون هر لحظه احتمال اینکه بهونه ما رو بگیری بود...

تا اینکه نیم ساعت پیش خاله جون اس ام اس داد که دارین میخوابینتعجب

دلم واست یه ذره شده...این اولین باری هستش که در ٨٤٠ روزگیت باید

بدون تو بخوابم...خواب از سرم پریده...وااااااااااااااااااااای دلتنگتم حسابی....

دلم میخواد کلیییییییییییی گریه کنم ...دوری ازت واسم یه معضله...گریهگریه

هنوز منتظرم خاله فاطی جون بهم زنگ بزنه تا بیام دنبالت عزیزدلم...

دیشب تولد امیرحسین(پسرخالم)بود...همین که مشکل لب تاب حل شه

عکسات رو میزارم...

دیروز عصر وقتی از خواب بیدار شدی اومدی آشپزخونه،داشتم گوشت تیکه

میکردم خواب آلود اومدی کنارم نشستی بهم میگی:مامان،بابایی کجاست

بیاد کمکت کنه؟فدات شم که اینقده هوام رو داری...

شب ساعت ١٢شب که بعد از تولد امیرحسین اومدیم خونه،شروع به چرخ

کردن گوشت کردم...بابایی هم گوشت خورشتی رو فریز کردن...

شما هم پلاستیک فریزر رو واسم آماده میکردی و بهم میگی:بفرمایین،مامان

نازنینم....پلاستیک بعدی رو میگی:بفرمایین مامان جونم...

قربونت شم که خیلیییییییییییی ماهیییییییییییییی....

خدا رو شکر پریشب آموکسی کلاوت هم تموم شد...بعد از ٥روز تب ٤٠تا٤١

درجه...بدون هیچ علامتی...فقط تب...یه ویروس مزخرف...٥روز آخر دیماه

حسابی اذیت شدی تا اینکه پریشب داروهات به اتمام رسید...

دوستت دارم تا ابددددددد....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

زهره مامان مرسانا
11 بهمن 92 13:57
مامان عرشیا
12 بهمن 92 14:07
وقتی بدون مامانش میخوابه یعنی حسابی واسه خودش خانمی شده و کم کم داره مستقل میشه آفرین پریسای گلم