عکس پریساجون
سلام عزیزدل مامان...
یه چندتایی عکس از قبل...
با خاله مریم و بابایی رفته بودیم امامزاده...
تولد امیرحسین...شما و پسرخالم که شده ١٣ساله...
خونمون وقتی برف اومده بود١٥/١١/٩٢
پیاده رو خونمون..
باغ گلشن
از دید این بزرگ مرد سحرخیز جلو در باغ گلشن
مسیر خور که رفتیم برف بازی
حالا اومدی یه دست به برف زدی و خوشت اومد
من و خاله معصومه رفته بودیم جنگ شادیشما و نوشین جون با بابایی..
٢١/١١/٩٢
راهپیمایی ٢٢بهمن
بعد از اوجا با خاله مریمت رفتیم خونه مامان جون...در حال خوردن شکلات..
یه گوشه که نبینمت...
نهار ماکارونی...با خاله مریم و خاله فاطی و مامان جون رفتیم جاده خور...
قبل از رفتن...طرز نشستنت
سنگ بزرگ ور میداری و پرت میکنی و از این بازی کلی شادی...
جمعه هفته گذشته،باغ گلشن...نگاه به خرگوشا...
شما و خاله مریم جون کنار جوی آب..
برگشتیم خونه مامان جون و شما در حال نقاشی کردن..
واییییی چه حرفه ای با هر دو دستت داری نقاشی میکشی..
عکس ٢٨ ماهگیت در حال خواب...
اینم کیکی که خاله فاطی جون درست کرده بود آورد خونه مامان جون..
چون همزمان با روز ٢٢بهمن،سالگرد نامزدیمون،بود ٩تا شمع رو کیک
گذاشتیم. وقتی کیک رو دیدم،گفتم:امروز چون سالگرد نامزدیمون
هست واسه همین شما کیک رو ببریاینقده عجله داشتی که نذاشتی
خاله فاطی جون روی کیک رو تزئین کنهواقعأ خوشمزه بود
همون شب رفتیم خونه مامان و بابای عمورضا(مادرشوهرخاله فاطی)..
اینم ژستایی که اونجا گرفتی...
وقتی میخوای بری بیرون،میگی کاپشنم رو تنم کن..شال گردنت رو دور
گردنت میندازم ازم میخوای دور دهنت باشه بعد خودت دستت رو میزاری
رو دهنت تا هوای سرد نره تو حلقت...مثل اولین عکسی که تو همین پست
گذاشتم...فقط چشات بیرونه...
دوستت دارم عزیزدلم...