پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

روز مبعث،پریساگلی در بیابان

1393/3/10 17:44
646 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر سیده خودم....

روز سه شنبه 6خرداد،روز مبعث پیامبر عزیزمون بود...

ساعت 6صبح،با خاله مریم جون و خاله فاطی جونت و مامان جون رفتیم بیابون(به لهجه

خودمون،سرگله)...همین که بغلت کردم رفتم تو حیاط بیدار شدی و وقتی هم به بیابون

و بعد به مرغ و گوسفندها رسیدی کلیییییییی ذوق کردی...خیلی زودتر از اونی که فکرش

رو میکردم،ترست ریخت...

اولین لحظه ورودمون با خاله فاطی رفتی طرف لونه مرغها...

اینقده ذوق کردی که اجازه ندادی لباساتو عوض کنم...گفتی:همینا خوبه،بذار بازی کنم..

رفتی وارسی لونه مرغها..

میخوای این ببعی کوچولو رو نازش کنی...

خاله فاطی جونت،آوردش تا باهاش بازی کنی اما مگه میذاشتی...دلت میخواد تو بغل

خودت باشه..بهت میگه:اجازه بده خاله جون فرار میکنه،اما کو گوش شنوا...هر چی من

به این چیزا حساسم و بدم میاد بهشون دست بزنم اما شما....

از بابایی میخوای سر ببعی رو بزاره رو پای شما...

تیکه های خیار رو آوردی تا به مرغها غذا بدی...

تو بغل خاله مریم جونت،دارین به گوسفندها نگاه میکنین...

دامدارای عزیزی که کلیییییی زحمت میکشیدن...

دوستت دارممممممممم...میبووووووسمت عشقم

 

 

پسندها (2)

نظرات (6)

شایان
13 خرداد 93 12:39
الهی که همیشه کنار هم خوش باشین. این دامداری سمت جنوب غربیه؟اهواز یا خرم اباد اونوراست؟
شایان
14 خرداد 93 20:19
سلام کوچولو واقعا خسته نباشی ولی جای مرغها جالب بود زیر زمین
شایان
16 خرداد 93 20:01
منم از سوادکوه مزاحمتون میشم ببخشید دیگه خانمی
شایان
17 خرداد 93 11:54
سلام میخوام تا بزرگ شدن این کوچولوی قشنگ همراش باشم اگه اجازه بدین؟تاببینم ی روزی ی جایی میشه ببینمش وببینم این کوچولوی ماوقتی بزرگ شده میخواد چیکار کنه به نظر شما میشه خانمی؟
مرجان مامان پريساجون
پاسخ
:خوشحال ميشم...ايشاله
شایان
19 خرداد 93 10:39
پریسا خانم این حرفام یادت باشهمن درکشوری زندگی میکنم که زبانش پارسی اما به آن فارسی میگویند چون عربی پ ندارد) (جایی که ارزش زن به زیبایی و ارزش مرد به دارایی اوست دنبال اندیشه و انسانیت نگرد)
شایان
22 خرداد 93 1:24
سلام پریسا خانوم خبری ازت نیست چن وقته