پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

خرداد،ماهی که گذشت...

1394/4/2 2:53
1,051 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنینم...

بخاطر شلوغی کار،مخصوصا جمع و جور کردن وسایل واسه رفتن به منزل جدید،کمتر

میتونم بیام اینجا عزیزدلم...

فعلا یه سری عکس میزارم...

94.03.05

شما و رضاجون(پسرخالت)

عاشق نوشتن و نقاشی هستی...معمولا جایی که میریم بساط نقاشی رو ورمیدارم

94.03.08

روز 7 خرداد،ساعت 12 و نیم با شما و بابایی رفتیم بیرجند،چون ساعت 4 من آزمون داشتم

وقتی من رسوندین شما و بابا رفتین خونه همکارم که همسفر حج هم بودیم...

بعد از ازمون اومدین دنبالم و با هم رفتیم خونشون...یه خونواده خیلی مهربون و خونگرم...

با بهارجون،حسابی دمخور شده بودی و امیرحسین هوای شما رو داشت....

با اینکه خانوم همکارم دکتر داروساز هستن و باید داروخونشون میبودن اما بخاطر ما تو خونه

موندن...شب رو همونجا خوابیدیم و صبح روز بعد همه با هم رفتیم باغ دایی بهارجون...

یه باغ خیلی بزرگ،بیشتر شبیه پارک بود تا باغ....حسابی بهمون خوش گذشت...

مخصوصا شما و بهارجون...فک کنم یکی از بهترین سفرهامون بود...با اینکه جمعه، عصر

برگشتیم طبس،سفری کوتاه اما پربار...کلیییییییی روحیه عوض کردیم...خیلی بهمون

خوش گذشت...یه خونواده مهمان نواز و بسیار دوست داشتنی...ممنون از همگیشون..

شما و بهارجون 7ساله...تو اتاق بهارجون

تو باغ

بابایی،حاج امیر،امیرحسین جون،خانم دکتر

شما و بهارجون مشغول بازی،بابایی و همکارم(حاج امیر،)مشغول آشپزی..البته بابایی

بیشتر ناظر بودنچشمک

همین که نهار آماده شد هر دوتایی اومدین..

بازم ممنون از خونواده حاج امیر...

94.03.11

خیلی یهویی خوابت برده بود..کمتر پیش میاد اینجوری بخوابی..

اولین افطاری در اولین روز ماه مبارک رفتیم خونه دایی مصطفی(دایی خودم)...

کلی ژست های جورواجور درآوردی و ازم میخواستی ازت عکس بگیرم...یکی دو تاش رو

میزارم..

94.03.28

شما و سپهرجون

94.03.25

در حالی که ما مشغول جمع کردن وسایل بودیم..

94.03.30

عکس منو کشیدی..

قربونت برم که شکل انگترم و گوشی موبایلم رو هم کشیدی...اون خط و نقطه ها هم

که پایین نقاشیت سمت راست،هست،گفتی اسم و فامیلمه..نوشتم،پریساسادات ن

از طبس..

این نقاشی دیگه هم،عکس خونوادمون...

فدات شم که نگاه به سقف کردی و گفتی شکل پنکه و چراغ ها رو هم میکشم..

عکس کنارش هم گفتی عکس همسایه هست...

خوب گلم واسه بابایی سحری آماده کنم و بعدش بخوابم که فردا باید بریم سرکار...

دوستت دارم عشقم...خوابهای خوب ببینی

 

پسندها (2)

نظرات (1)

پریساجوووون
11 تیر 94 10:31
سلام اسم من هم پریسا هستش ولی به اندازه ای که شما دخترتون رو دوس دارید مامانم منو دوس نداره.خوشحال میشم به وبلاگ منم بیاید و نظر بدید.ممنون