پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

سینه خیز کردن پریساجون

1390/11/20 1:26
1,771 بازدید
اشتراک گذاری

                    

سلام گل دخترم،طبق معمول هر روزه ساعت ٥یا ٦ صبح

بیدار میشی و موقعی که تعویضت می کنم کمی با بابایی بازی

می کنی  نیم ساعت بعد می خوابی تا ساعت ١٠

امروز هم هنوز خواب بودی که خاله فاطی جون اومد خونه گفت

آماده شو بریم خونه مامان پریسا رو هم لای پتوش می ذارم و

میبریمش،گفتم نه خواهرجان گناه داره گلم بیدار بشه بعد بریم

چند دقیقه بعد بیدار شدی وخاله فاطی جون خوشحال .....

امروز بیکاری خاله فاطی جون بود و نمی خواست بره مدرسه،

میخواست بیشتر وقتشو با شما سپری کنه خلاصه رفتیم خونه

مامان جونت ،زنگ زد به خاله مریم جون که اونا هم از اداره بیان

اونجا،خاله مریم که قبول نمیکرد ولی همین که فهمید شما هم

هستی بلافاصله قبول کرد و مهمونی به پا شد......

 

     

مدام می خواستی دمرت کنیم و واسه اولین مرتبه بدون کمک،

خودت رو به جلو میبردی .بابا این کارا نکن منو ذوق مرگ کردی

موقع شیرخوردن بازیگوشی می کنی فققط می خوای بازی بازی

شیر بخوری ،یه قورت می خوری باز یه نیگاه به دور وبر می کنی

اپه کسی راه بره یا حرف بزنه یا هر حرکتی بکنه چشمای نازت

بدنبالشه باز یه مک دیگه...........................................

بعداز ظهر تولد ١٢سالگی امبرحسین(پسرخاله خودم)رو گرفتیم

امیرحسین جون تولدت مبارک

امشبی باباجون واست یه گوشواره خوشگل آوردن مبارکت باشه

عسلم، چقدر بهت میاد مرسی از بابایی ،ما رو سورپرایز کردن.

پریساجون عزیییییییییییییییییزمی.میبووووووووووووووووووسمت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

محمد
12 بهمن 90 13:17
شادباشید وسلامت
مهسا مامان مرسانا
14 بهمن 90 1:17
آخی برعکس مرسانا اصلا به روشکم رو دوست نداره......عزیزم گوشواره هات هم مبارک...دست بابایی درد نکنه.....