جدایی من و پریساجونم
سلام عزیز دلم،امروز شنبه 2/2ساعت 9صبح بردم
خونه خاله شوکت (مربی مهد بود)،یه چد دقیقه که باهم بودیم گذاشتمت و خودم اومدم
خونه که واست لعاب برنج درست کنم .هوز نیم ساعت نشده بود که در حال صحبت تلفنی
با خاله ملیحه جون(دخترعمه بابایی)بودم که دیدم پشت خطی دارم نمی دونم چرا دلم
ریخت پایین از خاله ملیحه خداحافظی نکرده رفتم روی پشت خطی که فقط از پشت خط تلفن
صدای گریه شما بود نفهمیدم چطوری از خونه زدم بیرون،با شلوغی خیابو ن از همه سبقت
گرفتم فکر کنم 1دقیقه نشد که خودم رو اونجا رسوندم.
خاله شوکت توی حیاط ،شما هم توی
بغلشون، با صحنه جیگرسوزی مواجه شدم تمام صورتت قرمز و اشک همه صورتت رو خیس
کرده بود تا چشمت بهم افتاد خودتو انداختی بغلم و گردنم رو محکم گرفته بودی و چنان دل
دلی داشتی که منم هم پای تو شدم و اشکام سرازیر شدن .....
از هر چی کاره متنفر شدم چطوری بزارمت و برم بانک؟همه حواسم پیش شماست و مدام
گوشی بدست ،جویای احوالت......
جالب بود میرفتی بغل خاله شوکت ،با اینکه خودم روبه روت بودم و دستت توی دستم اما
از گریه نفست پایین میرفت.همین که میومدی بغلم آروم میشدی و با خاله شوکت بازی
میکردی.چند بار خواستن سرت کلاه بزارن و یواشکی از پشت سر بغلت میگرفتن اما بلافاصله
گریهههههههه.....ما رو حسابی سرکار گذاشتی
دختر نازنینم از خدا بخواه به هر دوتامون طاقت و صبر دوری از هم دیگه رو بده....
امشب خونه خاله مریم جون بودیم ساعت 8ونیم واسه اولین بار انگشت شست پات رو
توی دهنت کردی
پریساجون خیلی دوست داررررررررررررررررررررم.
میبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت.