اولین شب قدر پریسای نازم
سلام گل زیبای زندگیم.
سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یاربّ...
امشب اولین شب قدری بود که گذروندی.
با مامان جون و خاله مریم جونت،رفتیم مسجد المهدی،تو محل مامان جون.
فدات شم که دختر خوبی بودی.و موقع خوندن دعای جوشن کبیر خوابت برد.
باورم نمیشدکه با اون صدای بلندگو،بخوابی.
همکار گلمم (خانم شیروی)،زحمت کشیدن و واست از خونشون،؛پتو و بالشت
آوردن تا شما خیلی راحت بتونی لالا کنی.دستشون درد نکنه.ازشون ممنونم.
و گرنه مجبور میشدم ببرمت خونه مامان جون،و از دعا و قرآن بسر بیفتم.
همیطور که خواب بودی قرآن کوچیکی که بابایی واست آوردن رو گذاشتم رو
سرت.ایشاله ١٢٠ ساله شی.و هر ساله تو مراسم قرآن به سر حضور داشته
باشی.آمیییییییییییییییییییییین.
الان ساعت ٢ونیمه.الان از مراشم شب قدر اومدیم.شما که خوابی.
از خدای مهربون میخوام تو این شبهای عزیز حاجت همه حاجتمنداش رو روا کنه.
خیلی دوووووووووست دارم.از صمیم قلب عاشقتتتتتتتتتتتتم.
میبووووووووووووووووووووووسمت نازنین مادر.