اولین بیماری پریساجون در 322روزگی و رویت 5مین دندون
سلام گل زیبای زندگیم.
شب سه شنبه ٦/٦/٩١ساعت ١٢ونیم شب،وقتی از بیرون اومدیم خونه
نمیتونستی به راحتی نفس بکشی،آخه بینیت گرفته بود و مجبور بودی
یه قورت شیر که خوردی،یه نفس بکشی،باز یه قورت دیگه........
همین که میذاشتمت زمین،بلافاصله نفست دچار مشکل میشد و شروع به
گریه میکردی...
اما وقتی سرت کمی بالاتر بود و میذاشتمت رو دستم راحتتر میخوابیدی
با اینکه خیلی خسته بودم و خوابم میومد اما تا خود صبح،نشستم و سر
کوچولوت رو دستم بود،تا بتونی بخوابی...
متاسفانه ساعت ٣ونیم شب دیدم تب کردی و داره همینطوری تبت میره بالا
واقعأ مستأصل شده بودم چیکار کنم؟بابایی رو بیدار نکردم چون دیروقت
خوابیده بودن،رحمم اومد صداشون بزنم.بالاخره ساعت ٤ونیم زنگ زدم
خاله مریم جونت که بیاد کمکم کنه...قطره استامینوفن روت اثر کرد کمی
بهتر شدی.خدارو شکر....مرسی از خاله جون که همیشه به دادم میرسه.
بیشتر زحمتام گردنشه.
نماز که خوندم شما خوابیدی ساعت ٦ونیم خوابم برد.نتونستم برم بانک
بابایی ازم امضا گرفتن و برگ مرخصیم رو واسم بردن.
ساعت ٧ونیم هر دوتامون بیدار شدیم.مامان جون سوپ درست کردن،واست
فرستادن.دستشون درد نکنه.خاله فاطی جونت و خاله رویا(دوست جونم)
اومدن احوال پرسیت.خیلی خوب شد اونا اومدن آخه حال خودمم خوب نبود
و خاله مرضی(پرستارت)به تنهایی از عهده ما برنمیومدن.
حاضرم بدترین بیماری رو تحمل کنم اما نبینم پریسای من واسه حتی یه
لحظه،مریضی اومده سراغش.
خدایا پریسای منو شفا بده و ازت میخوام هیچوقت مریض نشه.ایشالله همه
نی نی ها سالم باشن.
نظر بابایی اینه که شما سرماخوردگی رو از من گرفتی آخه بیشتر موقع ها
احساساتی میشی و پیشونیت رو میزاری رو پیشونیم و لبام رو میخوری.
قربونت برمممممممممممممم.
دارو هات رو به موقع بهت میدم مخصوصأ شربت سرماخوردگیت،که خیلی
بهتر جواب میده.
دندون نیشت، از بالا در اومد حالا ٥ دندون داری مبارکت باشه عزیزم.
مواظب دندونات باش مرتب مسواک بزن عزیزم
آب ریزش بینیت،هنوز ادامه داره. گاهی عطسه و سرفه میزنی.
امروز صبح ١٠/٦ با خاله رویا رفتیم روستای خور.خیلی خوش گذشت.
دیگه نمیشه یه لحظه ازت چشم ورداشت.حتی دیوار رو میگیری و بلند
میشی.بعدشم دستات رو ول میکنی تا رو پای خوت وایستی.
دوست داری از همه چیز سر در بیداری.
عکسات رو میذارم واسه پست بعدی.الان آماده نیستن.....
میبوسسسسسسسمت.