پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

میلا امام رضا و برآورده شدن حاجتم

1392/7/1 2:19
523 بازدید
اشتراک گذاری

            

سلام گلم.

یادمه وقتی هنوز خیلیییییییییییی کوچولو بودی و هنوز تو دلم بودی

توی ماه 4و5 بودم اما هیچ تکونی نداشتی..همه میگفتن:حرکتی

مثل حرکت ماهی،رو حس نمیکنی؟حتی مرکز بهداشت هم

همین سوال رو ازم میپرسید...اما جوابم منفی بود...آخه هیچ

حرکتی رو از خودت نشون نمی دادی...چون من و خاله معصومه

(خالم)با هم بودیم و ایشون خیلی زود متوجه حرکتهای نوشین

شده بود همه یه جورایی نگران سلامتیت بودن...

خصوصأ بابای گلت و مامان جون و خاله هات(فاطی و مریم)...

اما من....اصلأ نگران نبودم و حتی بهشون روحیه میدادم..حرفم

این بود:خدایی که این بچه رو تو دل من گذاشته،اگه خواست

نگهش میداره و گرنه هم،که هیچ..پس نگران نباشین و توکلتون

به خدا باشه هر چی خواست خودش باشه همون میشه.

ازم میخواستن برم سونو..اما گوش به این حرفا نمیدادم...

از روزی که فهمیدم اومدی تو دلم ،به خانوم "فاطمه زهرا "گفتم:

این تنها فرزند من نیست این بچه از نسل خودتونه.از شما میخوام

هر طور که صلاحه ازش مراقبت کنین..امیدوارم منم بتونم از

فرزندتون مراقبت کنم.

واسه همین هیچ استرسی نداشتم و اینقده دلم آروم و روشن

بود که نگو...تا اینکه آخرای ماه 5 حرکتات شروع شد...

اینا رو گفتم تا برم سر اصل مطلب......

بخاطر شیرخوردن و وابستگی بی اندازت به شیر،و اینکه شب تا

خود صبح،مثل اینکه کوکت کرده باشن هر 45 دقیقه یه بار بیدار

میشدی و کلی شیر میخوردی بعد دوباره میخوابیدی...تو مدت

این دو ساله،کار هرشبت همین بود...تا اینکه نزدیک میشدیم به

2سالگیت،چاره ای نبود باید یه جورایی از شیرت جدا شی..

خیلیییییییییییییی خیلییییییییییییی ناراحتم دوست ندارم جدات

کنم اما چاره چیه؟چند شب پیش بازم از خانوم خواستم کمکم

کنن...چطوری میتونم بچه ای که اینقده وابسته به شیر هستش

رو از چیزی که عاشقشه دور کنم؟خیلی روزا به کارام نمیرسیدم

حتی تو مجالس عروسی هم حواست پرت نمیشد و یکسره بهم

چسپیده بودی...یکی میگفت با فلفل...یکی با چسپ برق...یکی

با استامینوفن...یکی با رب گوجه...یکی با رژ لب...یکی با گذاشتن

مو روی شیرش....به قول خودت که همیشه یه شیرت میگی:

"اش"(الف با کسره)...

اما من و بابایی عزیزت با این کارا مخالفیم...باید کم کم،از شیرت

جدا کنیم تا خودتم راحتتر با این موضوع کنار بیای و از لحاظ

عاطفی واست مشکلی پیش نیاد...

یه روز بعدازظهر که بابای مهربونت ازحموم اومده بودن بیرون،از زیر

حوله سینشون رو دیدی که مو داره یه دفعه گفتی:

"اش بابا مو اه اه"(شیر بابایی مو داره و اه اه شده)من و بابایی

هم از موقعیت استفاده کردیم و به خاطر سرماخوردگیت و هم

بخاطر این ماجرا گفتیم"آره پریساجون هر کی شیر مامانش رو

زیاد بخوره شیرش مو در میاره و بینیش هم کیپ میشه دیگه

نمیتونه نفس بکشه"...این ماجرا مربوط میشد به 25/6/92اما...

شب 26/6/92 که تولد امام رضا بود از امامزاده که اومدیم بهت

شیر دادم تا بخوابی یه خورده که خوردی،خوابیدی و تا الان که

دارم واست مینویسم تا خود صبح میخوابی حتی موقعی هم که

بیدار میشی میزارمت رو پام و لالا میکنی....حتی اسمش رو هم

نمیاری...همه تعجب کردن..پریسا که اینقده وابسته بوده چطوری

یه دفعه خودش اینجوری کنار اومد؟

قربونت برم یا فاطمه جان..از اینکه بهم کمک کردین ممنونم.

خدایااااااااااااااااا شکرررررررررررررررررر.

وقتی از بانک میام...وقتی که خوابت میاد ازم درخواست

شیر میکنی..قربونت برم وقتی که توی طول روز هوست میکنه

بهم میگی:لالا..یعنی خوابم میاد که منم بیام بهت شیر بدم..

منم یه جورایی حواست رو پرت میکنم...گاهی میای میگی:

"مامان کم"(یعنی کم میخورم)منم بهت شیر میدم...

ایشاله خدا کمکم کنه مثل همیشه،هم من و هم شما بتونیم به

راحتی کنار بیایم...

خوب الان ساعت 2ونیم شبه برم بخوابم که فردا باید برم بانک....

امامزاده...مزار دایی جونت..

میبوووووووسمت دوستت دارم عزیزمی...

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان عرشیا
1 مهر 92 7:22
انشالله که با موفقیت این پروژه هم پیش بره وراحت شیر خوردن رو فراموش کنه عرشیا هم خیلی راحت از شیر گرفته شد،بدون هیچ دردسری ولی هنوز پروژه ی عظیم از پوشک گرفتن رو پیش رو داریم
ملیحه و دخترا
1 مهر 92 14:51
کمی صبر لازمه اش هست درست میشه
سجاد
26 مهر 92 19:07
شما هم دعوتین ... بفرمایین داخل