پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

چند روز از اردیبهشت 93...روز پدر...

1393/3/6 15:11
671 بازدید
اشتراک گذاری

خونه مامان جون

سلام عروسک قشنگم...

تو این مدتی که لب تاب خراب بود کلی عکس و حرف مونده بود که سعی میکنم بیشتر از

عکسا واست بزارم...

تو این یکماهه،(بیشتر اردیبهشت ماه)...

93.02.16با چند تا از دوستان دوران دبستان،رفتیم خونه معلم کلاس دوم و سوم(دهه 60)..

با کلی تماس و زحمت تونستم دوستام رو پیدا کنم و از اینکه همگی با پیشنهادم موافق

بودن کلی ذوق کردم...شب خوبی رو گذروندیم و کلیییییییی خاطرات اون زمان رو زنده

کردیم.همسرشونم معلم دوره راهنماییمون بودن...شما خونه پیش بابایی موندی...

این بچه ها همشون،بچه های دوستامم...چند نفر هم بدون بچه اومدن..

93.02.23روز تولد حضرت علی و روز مرد

پریساجون،خطاب به بابایی:

پدر عزیزم،زیبایی عشق،پاکی صداقت،اوج مهربانی و نهایت آرامش،همه در

کنار تو برایمان معنی پیدا کرده است.روزت مبارک.

همسر عزیزم:

همسفر زندگیم،وجود نازنین تو بهانه زیستن است.تو زیباترین حضور عاشقانه

در زندگی من هستی.عاشقانه و بینهایت دوستت دارم.بیشتر از آنچه تصور کنی..

کادوی شما هم به بابایی یه ربع سکه بود...هر چی فکر کردم دیدم بابایی همه چی دارن...

همین روز هم رفتیم کوه...چشمه پونکی(لهجه خودمون"چشمه پدنکی")

از ساعت 5 صبح تا ساعت 1ظهر فقط راه رفتیم و کوهپیمایی کردیم...کوه فوق العاده

سختی بود..سه ساعت مونده تا کوه شتری از وسط این دو سنگ،به سختی اومدم بالا...

ببین از رو چه سنگهایی گذشتیم...تا رسیدیم پایین...هنوز بالا رفتنشگریه

کنار چشمه زیبا تو دل کوه،صبحونه خوردیم...عالییییییی بود همه سختی راه رو فراموش

کردیم..چه آب زلال و خنکی بود...جای شما و بابایی خیلییییییییی خالی...

زیر این درخت کنار چشمه، استراحت..

خوب دیگه بیدار شدی و باید برم نهار بیارم و بابایی رو هم بیدار کنیم..

ایشاله باز میام..

دوستت دارم عشقم...

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

فرح
7 خرداد 93 11:41
سلام خسته نباشید.ادرس دقیق این کوه میشه بگین ممنون