22بهمن 83سالگرد نامزدی
سلام نانازم،٢٢بهمن سالگرد نامزدی من وباباجوادت بود.شروع یه
عشق به تمام معنا که روز به روز بیشتر میشه....
باورم نمیشه ٧سال از اون زمانی که معنی عشق رو فهمیدم گذشته.
واسه این دیرتر اومدم این پست رو بذارم،چون خیال ثبتش رو نداشتم
اما به اصرار بابایی...که از آشنایی من و باباجون یادت نره...
در ٢٠ تیر ٨٤ازدواج کردیم.یاد اون ٥ماهه بخیر...که از این مدت ٣٧روزش
یعنی ١ماه و یکهفته ما همدیگر رو ندیدیمدلیلش اینکه از ١٤فروردین ٨٤
به مدت ٢٣روز من دبی بودم کنار خاله مریم جونت.(البته با مامان جون رفتیم).
یادمه وفتی وارد ایران شدیم هنوز توی پله های هواپیما بودم که زنگ زدم
باباجونت،بابایی گفتن من دارم سوار هواپیما میشم (سفرحج عمره)پرواز
اونا از یزد بود . فرود ما به مشهد.
چه زود گذشت باورش واسم خیییییییییییلی سخته.
الان ساعت ١٢ونیم شبه،شما و باباجون خوابین.
میبوسسسسسمت.