یه جمعه عالی با مرغ زیرتینی
سلام
سلام گل نازنینم.
روز جمعه 5/7/92 من و بابایی گلت،تصمیم گرفتیم نهار بریم بیرون..
بالاخره،خاله فاطی جون با شوهر عزیزش(عمورضا)رفتیم خور،
باغ یکی از دوستان...کلی با عمو رضا(خودت میگی"عمورژا")
و خاله فاطی بازی کردی...
یه مرغ خوابونده بودم تو مواد...بابایی ابتکار جدیدی به خرج دادن
و با یه حلب روغن بزرگ،فر درست کردن و چون به لهجه ما به
حلب روغن میگیم"تین"،اسم غذامون گذاشتیم "مرغ زیر،تینی"
واقعأ خوشمزه و مغز پخت و عالییییی...
مراحل پخت:
این موقعی که دارن به جوجه گردون با سیم محکمش میکنن
وقتی که دورش رو گل گرفتن و چوب میزارن
وقتی آتیش روشن کردن
شما در کنار فر بیابونی
این عکس رو از بالا گرفتم از توی "تین"
بدون شرح
اصرار داری بدیم دستت،هرچی هم میگم:داغ،کو گوش شنوا
خاله فاطی جون داد دستت..
تا موقع پختن غذا،شما و خاله جون کلی با خمیربازی،بازی کردین
یه لاک پشت،به زبون شما"آکپشت"
یه مار
درختهای انار،زیبایی خاصی داشتن...کلی انار خوردی...یکی از
میوه هایی که خیلیییییییی خیلیییییییی دوست داری
اینجا داری حرف میزنی از یه جمله گذشته...کلی جمله گفتی..
درخت مو...شده بود یه سایبون زیبا که نشسته بودیم زیرش
ژست شو...
شما و خاله فاطی جون...
بعد از نهار تصمیم گرفتیم بریم" چشمه جعفری"،تو مسیر،نزدیک
مسجد چند تا دختر بچه بودن با صدای بلند شعر میخوندن....
خاله جون شما رو برد کنارشون و شما هم دست میزدین و اونا
میخوندن....شما و خاله فاطی جون در حال دست زدن...
وقتی رسیدیم چشمه جعفری،کلییییییییییییییییییییییییییییی
از دیدن آبها ذوق کردی...اصلأ نمیدونستی چیکار کنی و چی بگی
با اینکه هوا کمی سرد شده بود اما گذاشتم هر چی دلت میخواد
تو آب بازی کنی...من که سردم بود اما بازم خاله جون باهات
همکاری میکرد...
داری میگی:وااااای آب...
اینم بساط چایی...چقده مزه داد..
هنوزم خیال بیرون اومدن از آب رو نداری...رفتم واست یه دست
لباس دیگه آوردم..میدونستم میخوای چیکار کنی..
شما و خاله جون،دارین بهم آب می ریزین
دوستت دارم با تمام وجود..عاشقتم...
میبووووووووووووسمت...