اولین خاطره
سلام من پریسا سادات هستم که در روز ٢٠ مهر ٩٠ چشمهای مامان بابام رو روشن کردم...
خاطره به دنیا اومدنم رو از زبون مامان جونم بخونید...
دخترم قرار بود ٢٤ مهر به دنیا بیاد که از بس عجول بود ٤ روز زودتر از موعد مقرر با اومدنش مارو غافلگیر و البته حسابی شادمان کرد.
موضوع از این قرار بود که روز ٢٠ مهر واسه سونوگرافی مراجعه کردم که دکترم گفت به هیچوجه نیاز به سونو نداری و همه چیز نرمال و طبیعی به نظر میرسه ولی با اصرار خودم سونو رو انجام دادم و متوجه شدم که مایع دور بچه حسابی کم شده و به عدد ٥ رسیده.......بخاطر همین به سرعت به بیمارستان مراجعه کردم و فرصت بستری نبود مستقیما به اتاق عمل برده شدم و علی رغم میلم سزارین شدم و ساعت ٢٠ دقیقه به ١١ شب ثمره عشقمون رو در آغوش کشیدم...
واما دختر عزیرم روز جمعه ٢٢مهر مرخص شدیم و به شما واکسن فلج زدن .با خاله رویا(دوست جونم)وخاله مریمت رفتیم خونمون واطرافیان نزدیک مثل عمو وخاله زحمت کشیده واومده بودن بدرقه ما....
منم نیم ساعت بعد از اومدن از بیمارستان با خاله رویا (که این روزها خیلی بهم لطف کرده بودن ومثل یه خواهر واسم زحمت کشیدن )رفتیم حمام و روحیه ام خیلی بهتر شد.دخمل خوبی بودی فقط می خواستی شیر بخوری .متاسفانه روز ٢٣مهر به علیت اینکه ادرارت کم شده بود در بیمارستان بستری شدی تا روز ٢٥ مهر و چون زردی هم ١٣شده بود و علی رغم نظر دکترت که نیازی به دستگاه نداشتی ولی به اصرار خودم تا زمان مرخص شدنت داخل دستگاه گذاشتیمت
در این دو سه روزه بازهم خاله رویا جون وخاله مریم وخاله فاطی خیلی ازت مراقبت کردن ممنون هر سه تاییشون