دوری پریسای نازنین از مامان جونش
سلام گلم.
ببخش دختر نازم که چند روزیه نتونستم بیام واست بنویسم......
حدود ١٠روز پیش،آقابزرگت(بابای خودم)،یهو تعادلشون رو از دست می دادن
و میخوردن زمین،یا اینکه یه حرفی رو چند بار تکرار میکردن تا اینکه بردیمشون
بیمارستان و بستری شدن......
طبق آزمایشات و نظر دکتر مشخص شد آقابزرگت دچار سکته مغزی خفیفی
شدن.خوشبختانه یه هفته بعد کمی حالشون بهتر شد.....
اما روز شنبه ٩/١٠/٩١مامان جونت(مامان خودم)بعد از چند روز سرماخوردگی
و تب لرز(در هیچ شرایطی حاضر نشدن ببریمشون دکتر)پاهاشون،بی حس
میشه و هر چی میخوان حرف بزنن نمیتونن...
وقتی خاله مهین(خاله خودم)بردنشون بیمارستان،متاسفانه مشخص
میشه مامان جون هم دچار سکته مغزی شدن.........
این یعنی فلج شدن من....دیگه نه خواب و خوراکی دارم نه حوصله ای
نه.............
خدایا سلامتی مامانم رو از تو می خوام.....
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ
دیگه دستام توانایی نوشتن رو ندارن .......
میبووووووسمت.