پریسای شعرخون و واکسن مکه

سلام گلم...

جدیدأ واسه خودت کلی شعر و آواز میخونی...

هفته پیش،داشتی میزای خونه مامان جون رو تمیز میکردی بعد میبینم

با خودت داری میگی:

فاطی فاطی،تخمه تف دادی ،همه دادی،من ندادی،من تخمه تف میدم،

همه میدم،تو نمیدم..

قربونت برم که هم خلاصه میخونی،هم با دقت...

عمو زنجیرباف،زنجیرت رو بافتی؟کوه انداختی؟بابا اومده،چی آوده(آورده)

کیشمش،بیا،صدای پیشی...مومو...هاپو،هاپ هاپ...

یه بیت شعر ساختگی،از پرستارت..همینکه انار میبینی میگی:

انار دونه دونه      پریسا شده نمونه

و چندین شعر دیگه...

دیروز قرار بود بریم هلال احمر،واسه واکسنی که مربوط به رفتنوم به مکه

هستش اما چون نمیتونستم بیام ببرمت اگه منو میدیدی دیگه نمیذاشتی

برم بانک...خاله رویا(دوستم)و شوهرش زحمت کشیدن واسمون،واکسن

بردن خونشون...حواس بابایی نبوده که بهشون بگن واسمون 3تا واکسن

نگه دارین منو شما و خاله فاطی مونده بودیم ...بابایی دو روز قبلش واکسن

زده بودن...اونا هم 2تا واکسن آورده بودن...منم تصمیم گرفتم که شما و

خاله فاطی جون واکسنتون رو بزنین من یه روز دیگه که واکسن آوردن شهرمون

اون موقع میزنم....

خلاصه دیشب رفتیم خونه خاله رویا و واکسنت رو زدیم یه کوچولو نق زدی

اما خاله رویا با شگرد خاصی نذاشتن حتی یه دونه اشک بریزی...

قربونت شم که چند ساعت بعدش،میگفتی:"دستم درد میکنه"

اما صبور بودی...بابایی هم تا دو روز نمیتونستن دستشون رو تکون بدن...

خوب دیگه برم که بابایی اومدن و شام رو حاضر کنم که خیلی گرسنه هستن..

دوستت دارم ....

عشقمونی...

عزیزمیییییییییییی...