پریسای نمازخون من
سلام نفسم...
عصر 93/1/19با هم تو حیاط به گلها آب دادیم و یه کوچولو حیاط رو شستیم...
موقع اذان،هنوز تازه دعای قبلش رو شروع کردن به خوندن،یه دفعه گفتی:
"مامانی موقع نمازه،بریم نماز بخونیم"..منم اینجوری...گفتم:بریم..
تا خواستم در حال رو ببندم دیدم،رفتی تو حمام و شیرآب رو باز کردی و آستین
لباست رو داری میزنی بالا...بعد که وضو گرفتی سجاده رو هم آوردی و ازم
خواستی تا چادرت رو هم بیارم..یه نماز خوشگل خوندی که فقط اینجوری شده
بودماز اینکه میدونستی در رکعت دوم باید دعای دست و تشهد رو
بخونی واقعأ تعجب کرده بودم هر دو سجده رو هم درست انجام دادی...
چون بلد نیستی چی باید بخونی فقط لبات رو الکی تکون میدادی و از آخرم
تسبیحات حضرت فاطمه رو،بازم به شکل پانتومیم فدات شم گلم
بیشر فیلم گرفتم و یه کم عکس ...
در حالیکه موقع نمازخوندن من،یه داستانی داریم با هم...کلییییییییییییی
بهونه و گریه و کشیدن چادرم که نمیخوام نماز بخونیو با هیچی هم قانع
مکیشی و اصلأ نمیفهمم چی خوندم..میگی:دوست ندارم نماز بخونی
دوستتتتتتتتت دارم عزیزم..
خدارو بخاطر داشتن گلی چون تو سپاس گزارم...
میبوووووووووسمت نازنینم..