پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

خاطرات بوشهر در دیماه 1400

1400/11/23 17:13
863 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر عشق زندگیم پریساسادات گلم

برات از خدای مهربون،بهترین و شیرین ترین اتفاقات و رویاها و آرزوها رو آرزومندم...

اینکه چطوری و خیلی یهویی راهی بوشهر شدیم:توی بانک،داخل آبدارخونه داشتم چای میخوردم(از موقع کرونا،هیچوقت ،پشت میزم چای نخوردم،چون ماسکم رو 

پایین نمی زنم و میرم آبدارخونه)مهدی آقا عمه جان(پسرعمه بابا و همکار من)گفتن ما هفته دیگه،قراره بریم بوشهر،شما نمیان؟ و منم وقتی اومدم خونه،به بابا

گفتم،ایشون هم استقبال کردن شدیددددد...و اینجوری شد که بدون برنامه راهی بوشهر شدیم....شما هم عروس هلندی هات(فندوق ها) و لاکپشتت(لاکی)رو با

خودت برداشتی....چیکار کنیم،عاشق حیوانات هستی....

هر چند که خودم،هیچ موقع،سفر در زمستون رو دوست نداشتم..خلاصه راهی شدیم و چقدرررررر خوش گذشت...خدارو شکر...

فقط دو روز آخر که رسیدیم شیراز شما تب کردی و حالت خوب نبود..تو مهمانسرای بانک ملی بودیم و شب واسه شام،رفتیم خونه علی آقا مهرایی که ایشون

با بابا خیلی دوست هستن و خانمشون،حمیده جون،با من دوست و همکلاسی...روز بعد هم راه افتادیم طرف یزد...

چون 5شنبه بود و می دونستیم پزشک ها عصر نیستن،تو مسیر رفتیم اورژانس ابرکوه،اونجا دکتر واست آزمایش داد و رفتیم یزد و اونجا آزمایش 

دادیم...من و بابا هم طبق روال هر 6ماه،آزمایش واسه چکاپ دادیم...

قربونت برم که از بچه گی هم موقع آزمایش دادن،صدات درنمیومد و امااااا من،آزمایشگاه رو دو آزمایشگاه میکنم!!! بابا هم که از من شناخت داشتن،وقتی نوبت

من شد ازم فیلم گرفتن و واسه همکارم (خانم شیروی)فرستادن😱اینقدررررر اونا خندیده بودن که تا چند روز مدام سر به سرم میزاشتن😂😂...بگذریم،برم عکس بزارم برات..

زیر عکس ها توضیح میدم❤️

توی ماشین

توی ماشین

توی مسیر رفت ....چه برفیییی...حسابی کیف کردیم...

شما و مهدیه جان

یه روز لیدر گرفتیم تا بوشهر رو بهمون نشون بده...ایشون،آقای گودرزی،لیدر بود و یه ون هم داشت که اومد دنبالمون و ما رو برد جاهای دیدنی بوشهر..صبح رفتیم تا ظهر..

400هزارتومن هم گرفت...اما خیلی خوب بود...تقریبا اکثر جاها رفتیم...عکس و فیلم فراووون گرفتم..

اینم هنرنمایی من😊

اینم هنرنمایی شما گل دخترم😘

فک کنم یه مدل حلزون بود..بدن بسیار نرمی داشت و همین که احساس خطر میکرد،این مایع بسیار خوشرنگ از خودش،ترشح می کرد...

یه رستوران بسیار شیک اما قیمت غذاش فوق العاده بالا..کنار ساحل بوشهر

طبق معمول،میگو سفارش دادی..چقددددرم خوشمزه بود...نوش جونت

منم طبق معمول که بریم جنوب،قلیه ماهی😋

پلاک ماشین مهدی آقا عمه جان رو اینجوری کردم🤭باز چشمت به حیوون افتاد...وایییی که چقدر من بدم میاد..

مهمانسرای بانک ملی در بوشهر...روبه روی مهمانسرا یه خشکبار بسیار بزرگ بود به نام غلامیان که واقعا عالیییی بود...از انواع آجیل گرفته تا شکلات و مسقطی و و و و ....

چه لواشکایی داشت...به به...2کیلو واست خریدم...یه مسقطی ها داشت که پر بود از انواع مغزها...فوق العاده خوشمزه بود..

من و بابای مهربونت

صبحونه رو روز اول تو هتل،در شیراز خوردیم و فک کنم چون شیر با خیار خورده بودی،اینقدر حالت بد شده بود...فدات شم

تو مهمانسرای بانک ملی در شیراز

اورژانس ابرکوه

آزمایشگاه در یزد

همیشه سالم و سلامت و تندرست باشی همه وجود و زندگی ما

دوستت دارم خیلییییییییییییییییییییییی

پسندها (1)

نظرات (0)