پریسای 190روزه من
سلام امید مامان و بابا.توی این چند روزه مامان بزرگ و زن عمو حمید
با سایناجون دخمل نازشون اومدن خونمون،چند دقیقه بعدشم هانیه جون و نفیسه جون
(دخترعموهای بابایی)به جمعمون اضافه شدن.و گفتیم و خندیدیم و خلاصه خوش گذشت
پروین خانم آبجی زن عمو آزاده واست یه تاب خوشگل از اندیمشک واست فرستادن
دستشون درد نکنه از زن عمو جون هم ممنون که زحمت آوردنش رو کشیدن
روز دوشنبه 28ام رفتیم خونه خاله ملیحه جون(دخترعمه گل بابایی) و تا شب که باباجونت
از بانک اومدن اونجا موندیم.شما هم دخمل خوبی بودی خیلی خیلی بهمون خوش گذشت.
از اونا خداحافظی کردیم و اومدیم خونه مامان جونت.
شب سه شنبه خاله فاطی جون با همسرگلش راهی مشهد شدن گویا قصد خرید منزل
در اونجا رو دارن.روز بعد خاله مریم جون با عموجون(همسر عزیزش)راهی مشهد شدن.
مامان جونت هم دیشب(شب چهارشنبه)با اردو راهی مشهد شدن و نهایتأ شدیم تنهای
تنهااااااااااااا
دیشب مامان جون قبل از رفتن از بعدازظهر اومدن خونمون.ساعت 7با بابایی تصمیم گرفتیم
سماور زغالی رو ور داریم با کمی سیب زمینی و دل مرغ بریم کنار جوی آب.البته به خاله رویا
(دوست جونم)خبر دادیم تا باهم خوش بگذرونیم اما وقتی بابایی از بانک برگشتن و خاله رویا
هم اومدن یه خورده طوفان شد که مجبور شدیم توی خونمون بمونیم .واسه همین بابایی
زحمت کشیدن توی حیاط رو آب پاشی کردن و بساط زغال رو راه انداختن.
شما هم با حمیدرضا پسر خاله رویا کلی بازی کردی به حدی که جلوی کفشات پاره شدن
آخه شما رو گذاشتم توی ماشینت(روروئک)و حمیدرضا جون هم شما یسره راه میبرد از این
ور حیاط به اون ور حیاط....عاشق ماشینت هستی
اینقده غرق بازی باهاش بودی که اصلأ درخواست شیر نمیکردی.
ساعت 10ونیم مامان جون رفتن راه آهن،و تا ساعت حدود 12شب با خاله رویا بودیم.
کلی خوش گذروندیم مخصوصأ چون ما خانما نشسته بودیم بگو بخند داشتیم و باباجونت با
عمو اسماعیل (شوهر مهربون و خجالتی خاله رویا)همه کارا رو انجام می دادن.
صبح امروز 4شنبه ساعت 10 زنگ زدم خاله رویا که از کلاس بیان خونمون تا از تنهایی دربیاییم
بعدشم رفتیم خونه خاله شوکت که قراره از شما نگهداری کنن (تا شنبه 2/2مرخصی گرفتم)
و گرنه باید 21/فروردین میرفتم بانک.....
ساعت 12ونیم رفتیم مدرسه دنبال حمیدرضاجون و از اونجا اومدیم خونه و با کمک خاله رویا
کتلت درست کردیم که البته بیشتر زحمتش رو خودشون کشیدن و منم بیشتر به شما نانازم
رسیدم.خدایااااا شکرت بابت دوست گلی مثل خاله رویا که همیشه باهامه.
بعداز ظهر ساعت 6 رفتیم کانون قلم چی که واسه مراسم دهه فاطمیه دعوت بودم بعدشم
که عمو اسماعیل اومدن دنبالمون و ما رو رسوندن خونه و با خاله رویا و حمیدرضاجون بایییییی
ساعت 9 شب رفتیم خونه خاله معصومه(خاله مامی)جلسه خونوادگی اونجا برگزار شد.
در همه این مدت خیلی خانم بودی.
قربونت بشم جدیدأ میخوای از کنارت تکون نخورم بماند میخوای مدام بغلم باشی
پریساجون خیلی دوستت دارمممممممممممممممم.خدایا ممنوننتم بخاطر چنین دخمل گلی
که بهمون دادی و باعث شده روز به روز زندگی شیرین تری داشته باشیم .خداجونم خیلی
دوست دارمممممممممممممم.
الان هم ساعت حدود 2نیمه شبه شما خوابی و باباجونت هم بازی با گوشی موبایل و بنده هم پای
لب تاب
اولین کتابی که پاره کردی "حسنی ما قوی شده"دومین کتاب هم"حسنی و شهرشلوغ"
عزیزم کتاب بخون پارش نکن فدات شممممممممممم.....
اما عسهای نازت توی این مدت
در حال کتاب خوندن روزی که خور رفته بودیم
با سایناجون دختر عموی خوشگلت
سایناجون،نفیسه جون(دخترعموی بابایی)
منزل خودمون،قبل از رفتن به مهمونی
بعد از اومدن از مهمونی
دختر گلم کتابت رو درست بخون پاره نکن
وقتی انگشتت رو میخوری بقیه انگشتات بازه...
توی حیاط خونمون با حمیدرضاجون
پریساجون:نی نی ها همتون رو دوست دارمممممم
شما و سایناجون
میبوسممممممممت.