پریسای خنده روی من
سلام گل مامان،بعداز ظهر جمعه،5/3بابای رها جون(مامان و باباش همکاریم،توی بانک صادرات و تعاون)
زنگ زدن که باهاشون بریم روستای خور،ساعت 6 بعداز ظهر راه افتادیم.
بابابزرگ(بابای باباش) رهاجون 6ماهه،یه باغ توی خور داشتن رفتیم اونجا که اتفاقأ همکار خوب
بانک خودمون هم با خانم گلشون اونجا بودن.چای ،با سماور زغالی و
شیرینی و میوه خوردیم.شما سرلاک
نوش جون کردی.
دیروز خاله مریم جون از اداره اومد دنبالت و بردت خونشون وقتی یه ساعت بعد آوردنت لباست
پر از چربی غذا بود که خاله جون گفت بهت آب خورشت داده و کمی نون ریزه کرده داخلش....
جالب اینکه با اشتهای زیاد دوغ پادراتوس هم خوردی یه لقمه غذا دو قورت دوغ
فدات شم سیب رو خیلی دوست داریهمینطور موز
عاشق نون ماستی با چه ولعی میخوری .چای هم اگه شیرین باشه دوست داری
دیشب ساعت 3نیمه شب پاشدم واست غذا درست کردم.آخه خیلی خوابم میومد واسه همین
اون موقع شب بیدار شدم تا به عشق شما دخمل گلم غذاتو آماده کنم.واست کیسه گذاشتم
توی کیسه هم گوشت ماهیچه،ماش،برنج،هویچ،نخود،عدس،سیب زمینی،آلو بخاراو....
خیلی هم خوشمزه شده بود همش رو خوردی نوش جووووونت.
توی بغل خانم همکارم هستی.
از راست:ساراجون،شما و رها جون
عاشق لب تابی:
اون عکس سه تایی،عکس همکارم و خانومشه و پریساجونی من.
عکس دوم:از راست :ساراجون،شما و رهاجون.
میبووووووووووووووووووسمت.