77روزگی پریساجون
سلام؛امروز ٧٧مین روز زندگی پربساجونمون هستش.اینقدر در کنار تو بودن لذتبخشه که نفهمیدیم کی
سپری شداینروزها که دیگه شیرین کاریهات ما رو حسابی به وجد میاره.یه چند روزه که صبح ها که
از خواب بیدار میشی با خودت حرف میزنی همون اصطلاحات "حاقو" و....مثل امروز صبح که با صدای
نازت از خواب پا شدم دلم میخواست قورتت بدم از بس که خوش اخلاقی ومنم که عاشق خوابم براحتی
استراحت میکنم.بابایی هم هر روز ساعت ٧صبح که میخوان برن بانک ،اول تو رو میبوسن بعد راهی کار
توی طول روز هم چندین بار زنگ میزنن تا حال تو جیگر رو بپرسن....
هر روز که بیدار میشی اول میبرمت دست وصورتت رو میشورم ،تعویض میشی،شیرت میدم،زنگ میزنم
خونه مامان جون با مامانجونت یه ٥،دقیقه ای حرف میزنی (بازم با همون الفاظ نوزادی).....
الانم که ساعت ٤ونیم بعداز ظهره واسه اولین بار خوابیدی ،آخه قبلا هم گفتم روز بیداری
هر چی فکر میکنم که وقتی ٦ماهه شدی انشاءله چطوری میخوام بذارمت برم سرکار یه استرس میاد
تو وجودم(من و بابایی هر دو همکاریم باباجون تو بانک ملی،منم تو بانک کشاورزی)بعضی موقع ها
میگم کاش کارم رو رها کنم واستعفا بدم ولی کسی که از آینده خبر نداره فردا که بزرگ شدی خودت
شاکی نشی چرا اینکار رو کردم؟همش توی همین افکار بسر میبرم
باباجون که حرفی ندارن اما اطرافیان.......میدونی عشق بین من وبابایی خیلی بالاتر از اون چیزیه که
بخوای بهش فکر کنی واسه همینم هر طور که من راحت باشم بابای گلت همون رو میخوان یعنی راحتی
من،همیشه به باباجون احترام بذار و از صمیم قلب دوستش داشته باش.
خوب دیگه داری بیدار میشی باید بیام بهت برسم بابایی هم باجه عصر داشتن ساعت ٤ رفتن بانک،من و
شما طبق معمول تنهاییم میبوسمت عزیزم بوسسسسسسسسسسسسسس.