پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

اولین حرکات قشنگ پریساجون

اولین بار که شیر خوردی عسلم روز ٢٤مهر٩٠ساعت ١٠و٥٥دقیقه صبح دوشنبه اولین لبخندت جیگرم روز ٢٣مهر٩٠صبح یکشنبه اولین حاقو گفتنت نفسم شب عید غدیر٢٣آبان ٩٠روز دوشنبه اولین بار که توی خواب دور خودت دور زدی ٢٤آبان ٩٠روز سه شنبه اولین غذایی که نوش جون کردی یه سر انگشت قیمه امام حسین، روز تاسوعای حسینی ١٤آذر٩٠ظهردوشنبه ...
5 دی 1390

اولین خاطره

سلام من پریسا سادات هستم که در روز ٢٠ مهر ٩٠ چشمهای مامان بابام رو روشن کردم... خاطره به دنیا اومدنم رو از زبون مامان جونم بخونید... دخترم قرار بود ٢٤ مهر به دنیا بیاد که از بس عجول بود ٤ روز زودتر از موعد مقرر با اومدنش مارو غافلگیر و البته حسابی شادمان کرد. موضوع از این قرار بود که روز ٢٠ مهر واسه سونوگرافی مراجعه کردم که دکترم گفت به هیچوجه نیاز به سونو نداری و همه چیز نرمال و طبیعی به نظر میرسه ولی با اصرار خودم سونو رو انجام دادم و متوجه شدم که مایع دور بچه حسابی کم شده و به عدد ٥ رسیده.......بخاطر همین به سرعت به بیمارستان مراجعه کردم و فرصت بستری نبود مستقیما به اتاق عمل برده شدم و علی رغم میلم سزارین شدم و ساعت ٢٠ دقیقه به ١١ ش...
3 دی 1390

اولین شب یلدای پریسا جون مصادف با 70 مین روز تولد

دیروز هفتادمین روز تولدت بود که تصمیم گرفتیم گوشهای نازت رو سوراخ کنیم واسه همین به همراه بابایی رفتیم دارالشفا... خوشبختانه دختر خوبی بودی و اصلا هم اذیت نشدی... یک جفت گوشواره با نگین صورتی ... از اونجا رفتیم خونه مامان جون و حسابی از دیدنت با گوشهای سوراخ و گوشواره های قشنگت ذوق کردند..... عصر هم رفتیم واسه دراوردن مژه ها از چشمهای نازت....... که خداروشکر به آسونی در آوردن. از اونجا هم برگشتیم خونه مامانی که آماده بشیم واسه شب یلدا.. قرار بود همگی خونه آقا بزرگم دور هم باشیم که حسابی خوش گذشت و شما اصلا اذیت نکردی و شب آرومی داشتیم....که همزمان بود با دوره قرآن که هفتگی برگزار میکنیم. 11 نیم برگشتیم خونمون و شما 1 خوابیدی تا صبح.....
1 دی 1390