پریسای 200روزه من
سلام نازدونه من،الان ساعت حدودأ ١٢ شبه،شما و بابایی خوابین
ایشاله خوابهای خوب ببینین.
صبح ها آمادت میکنم و میبرم خونه خاله شوکت،هنوز عادت نکرده بودی که داماد خاله از مشهد
اومدن و یه ٣ ٤ روزی خاله مهمون داشت واسه همین شما رو گذاشتم پیش مامان جون.
روز ٥شنبه که خاله فاطی جون تعطیل بود اومد خونه مامان جون و با کمک هم شما رو نگه داشتن
زیاد بهونه نگرفتی بودی.ولی خاله فاطی حسابی از پا دراومده بود آخه مرتب شما رو راه میبرده.
روز جمعه با خاله مریم جون و خاله فاطی جون وخاله های خودم.....رفتیم خور.خیلی خوش گذشت.
روز شنبه ٩/٢ ساعت ٧ونیم عموجون(شوهر خاله مریم)اومدن خونه مامان جون تا ازت نگهداری کنن
از کنارت تکون نخورده بودن تا ساعت ١٠ که خودم اومدم خواب بودی ممنون از عموجون و خاله فاطی
وهمینطور مامان جون که میدونم چقدر اذیت شدن.آخه وقتی شروع به گریه میکنی دیگه کسی
نمیتونه نگهت داره چون فقط خودم رو میخوای قربونت بشم الهییییییی....عموجون که ازت خیلی
راضی بودن
یه چندتا عکس هم داری که الان خیلی خستم توی پست بعدی می ذارم .از وقتی میرم بانک
دیگه کمتر فرصت دارم دوست دارم بیشتر باهات باشم.
از زرده تخم مرغ با شیر خیلی استقبال میکنی.
نوش جونت عزیزکم.وقتی میخوام که غذات رو بخوری فقط با خوندن "حسنی نگو یه دسته گل"شروع
به خوردن میکنی:
توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود حسنی نگو.....
از بس خوندم واست تا آروم بشی و موقع غدا هم اذیتم نکنی دیگه همشو حفظ شدم....
دوستت دارررررررم.عاشقتممممممممممممم.
میبوسمتتتتتتتتتت.