پريساي دوست داشتني من

سلام گل نازم.

عزيزم روز به روز دوست داشتني تر ميشي.

روز دوشنبه 5/4/91خاله شوكت،قصد سفر به شمال رو

كردن .اما دوري ازت واسشون سخت بود اينقده گريه كردن

ميگفتن:دلم واسش تنگ ميشه.آخه خيلي بهش وابسته

شدم.البته منم خيلي ناراحت بودم.

 واسه همين از روز سه شنبه ميبرمت خونه مامان جون

تا خاله فاطي جون ازت نگهداري كنه.چون تابستونه و مدارس

تعطيله،زحمت نگهداري شما افتاده گردن خاله جون.

خيلي خوب ازت مواظبت ميكنه.

مرسييييييييييييييييييييي خاله جونم.دوستت دارم يه عالمه.

از عمو رضا جون(همسر مهربون خاله فاطي)هم ممنون كه

حاضر شدن به خاطر شما سفر نرن.

اما امروز چهارشنبه يه خانمي حاضر شده ازت نگهداري كنه

تا خدا رو چي بخواد.

خاله فاطي جون هم 14/4ميتونه بره سفر،خدا رو شكر،خوش

بگذره عزيزم.

ديشب با بابايي رفتيم خريد،توي مغازه چشمت افتاد به يه

دختر بچه 8 -9ساله،آنچنان ذوق كرده بودي و باهاش شروع

به حرف زدن كردي كه نگو...

قربونت برم كه بچه ها رو خيلي خوب تشخيص ميدي و باهاشون

همصحبت ميشي...

توي داروخونه كه رفتيم تا واست سرلاك بخرم،يه جوون حدود

20ساله،با دوستش وايستاده بودن،وقتي شما رو ديدن،ازم

پرسيدن ببخشيد اسمش چيه؟گفتم:پريسا.

صدات زد:پريسا....شما هم دستش رو كه به طرفت دراز كرده

بود رو گرفتي بعدشم رفتي تو بغلش.همه اونجا تعجب كردن

خانم دكتر گفتش:يعني غريبي نميكنه كه اينقده راحت رفت

تو بغل اين آقا؟من و بابايي هم خندمون گرفته بود آخه سرت

رو هم گذاشته بودي زير گردن اون آقا و دستت رو هم رو شونش.

فدات شم كه اينقده مهربونييييييييييييييييي.

عاششششششششششششششقتم.

عزيزميييييييييييييييييييييييييييييييييييييي.

وقتي غذا ميخوري اگه يه ذره از غذات،دور دهنت بمونه با هر

قاشق غذايي كه ميخوري،انگشتت رو ميري دور دهنت رو تميز

ميكني تا قاشق بعدي كه بهت ميديم.الهيييييي....تميزكار مامان.

خدايا بابت همه چيز ازت ممنونم.ازين كه فرزند سالم،بهمون دادي

سپاسگذارم.

خداااااااااااااااااااجون دوستت دارم.

همچنان به ماهی و آب،علاقه داری.خوشبختانه هیچ ترسی هم نداری.

قربون اون خوابیدنت عزیز دلممممممممممممم.

تو خونه مامان جون ،خاله مریم جونت یه ماهی از حوض گرفته و شما باهاش بازی میکنی

این پتویی که روش نشستی،پتوی زمان نوزادی منه

میبوسمت.مونسمممممممممممممم.