پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

پریسای گلم به روایت تصویر

   سلام عشقم. تو این پست،بیشتر میخوام واست عکس بزارم....قربونت برم الان خوابت برده منم از فرصت استفاده کردم و اومدم اینجا...تو کارای خونه،کمکم میکنی.... گوشی تلفن،کنترل تی وی،اسباب بازیات که ریختی و ....میزاری سرجاشون. آفرین به شما عزیز گلم....شما فرشته آسمونی دلم.... داریم میریم امامزاده،واسه عقد زهراجون(خواهر خاله رویا) توی امامزاده،شما و زهراجون.. بعد ار عقد تو دستت شیرینیه..نوش جونت عزیزم خونه خاله فاطی جونت..تو بغل خاله جونت در حال خوردن شیر کاکائو هستی..مواظب باش خونه خاله جون رو کثیف نکنی شام دعوت عموحمیدجونت بودیم..کنار تشک بادی..فدات شم بهت اجازه ...
29 فروردين 1392

پریسای عزیزم 18 ماهگیت مبارک

سلام سلام گل بهاری من.                              نازنینم ١٨ ماهیگت مبارک                             الهیییییییی١٢٠ساله شی                             عاششششششششقتم دیروز بردمت مرکز بهداشت بابت واکسن ١٨ ماهگیت...دو تا وا...
21 فروردين 1392

12وسیزده بدر تلخ و شیرین

  سلام گلم. ببخشید دیر اومدم...دید و بازدیدهای عید تمام وقتم رو پر کرده.... تا شب ١٢فروردین٩٢خاطرات و اوقات خوشی رو داشتیم..... قرار بود زهراخواهر خاله رویا(دوستم)رو نامزد کنیم.واسه خرید با زهراجون و نامزدش رفتیم بیرون.... آخه زهراجون تنها بود و با جو اینجا ناآشنا.... یه خرید خیلی جزئی..اصل خرید از تهران،محل زندگی زهراجونه...... خلاصه شما رو گذاشتم پیش بابایی و خودم رفتم ..... بابایی مهربون هم واسه اینکه شما احساس دلتنگی نکنی بردنت باغ گلشن.. همینطور که بغل بابایی هستی،یهو پای بابایی میافته تو چاله و پیچ میخوره... بابای عزیزت واسه اینکه شما رو نگه دارن تعادلشون بهم میخوره و پا...... متأس...
19 فروردين 1392

13و14مین دندون درپایان سال 91و 15مین در 92

                                     سفره هفت سین،منزل خودمون                 سلام عزیزم. بخاطر اینکه سرم خیلی شلوغ بود نشد بیام و ورود ١٣ و ١٤مین دندون رو بنویسم.... قربونت برم مبارکت باشه..مبارکککککککککککک..... تا پایان سال ٩١ ،١٤ دندون داشتی عزیز دلم ...مواظب دندونای خوشگلت باشی....مرتب مسواک بزن...تا خدای نکرده مثل این بچه کوچولو نشی.. ...
4 فروردين 1392

سال 92 و دومین عید پریسای عزیزم مبارک

ساعت سال تحویل خانمی خوابیییی.. سلام شکوفه بهاری من. عیدت مبارککککککککککککککککککک نفسسسسسسسسم... من و بابایی گلت،تا ساعت ١٢ظهر مشغول خونه تکونی بودیم.. ساعت ١واسه نهار و سال تحویل رفتیم خونه مامان جون... نهار،طبق معمول هر سال،ماهی پلو بود با فسنجون...خداییش خیلی عالی بود.دست مامان جون درد نکنه الهیییییییییییی ١٠٠٠ساله شن..آمین. تا ساعت ٢بازی کردی ولی دیگه طاقت نیاوردی و خوابیبدی.... موقع سال تحویل،در خواب ناز،بسر میبردی.... ساعت ٥ همگی با خاله مریم و خاله فاطی و مامان جون رفتیم خونه آقابزرگت.. از اول تا آخر پای سفره هفت سین نشسته بودی و باسکه ها بازی کردی.. بعد رفتیم خونه خاله رویا (دوست جون...
1 فروردين 1392

چهارشنبه سوری

سلام گلم. نمیدونم چرا اشتیاقی واسه رفتن به مراسم چهارشنبه سوری نداشتم اما چون بابایی دوست داشتن،با خاله فاطی جون بعد از اینکه کمی خرید کردیم رفتیم واسه نیگاه کردن به مراسم.... جوونا جمع شده بودن و بزن و بکوبی راه انداخته بودن..هوا خیلی سرد شده بود با اینکه با هاشون،فاصله داشتیم اما یهو یه ترقه زدن،جلو پام.... حسابی ترسیدم و پریدم هوا و داد زدم واییییییییی سوختتتتتتتتم... بدو بدو دویدم تو ماشین،خوشبختانه ماشین نزدیکم بود.... اما پام داشت آتیش میگرفت،احساس می کردم تمام پام سوخته.... خاله فاطی جون اومد تیکه های ترقه که به شلوارم چسبیدم بودن رو جدا کرد بعله ،یه کوچولو پام سوخته بود و تاول زد ام...
1 فروردين 1392

آخرین روزها و لحظه های سال 91

سلام جیگرم.... الان که دارم واست مینویسم آخرین لحظات سال ٩١هستش... خاله مریم جون،٢تا جوجه اردک داره،مدام میگی:جوجو....اونا رو میگیری و باهاشون بازی میکنی....روزای اول کمی ازش میترسیدی اما الان....... یه روزم با بابایی مهربون و دوست داشتنیت رفتیم پارک نزدیک خونمون و عکس گرفتیم آبشار داخل پارک،از این عکس رو خیلی دوست دارم بخاطر قطره های آب و رخ زیبای شما عروسکم.. روز ٢٨اسفند آخرین روز کاریمون بود واسه همین،خونه تکونی رو با سرعت به اتمام رسوندیم من و باباجون.... قربونت بشم اذیت نکردی فقط گاهی موقع ها..... هرچی کف...
1 فروردين 1392
1