پریساسادات گلمپریساسادات گلم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات پریسا جون

کوتاهی موهای پریساخانمی در 246روزگی

             سلام مهربونم. دیروز ٥شنبه ٢٦/٣/٩١در ٢٤٦ روزگیت موهات رو من و بابایی کوتاه کردیم. این بار دوم بودش ،دفعه اول در ١٤١ روزگیت و دیروز در ٢٤٦روزگیت. مجبور شدم،قصد کوتاهی موهات رو نداشتم میخواستم بلند شن.اما چون جنس موهات خیلی نرمه، گیره و ...به سرت نمی گرفت.هر چی هم شونه میکردم بازم،فشن بودن. فدات شم که خیلی من و بابایی عااااااااااااااااااااااااااااااااشقتیم.                   دیروز بابای یوسف جون(رئیس بانک تعاون کشور)لطف کردن و با دیدن و...
26 خرداد 1391

پریساجونم 8ماهه شد.مبارکه عزیزم

سلام ، نفس مادر. مهربونم امروز ٢٠ خرداد٩١شدی ٨ماهه.بزرگ شدی خانمم .لی لی.... امروز بردمت مرکز بهداشت قد"٧٣سانت.وزن:٨کیلو و ٢٠٠گرم خدا رو شکر همه چیز نرمال بود. الان که دارم مینویسم ساعت ٣ونیم ظهره.واسه اولین بار دارم میبینم که خودت رو جلو میکشی و خیز ورمیداری.بابایی خوابن شماهم دنبال منی تا سیم لب تاب رو بکشی. خیلی دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دااااااااااااااااااااااااااااارررررررررررررررمممممممم. میبووووووووووووووووووووووسمت.   ...
20 خرداد 1391

خبر خبر..دومین مروارید درخشان از صدفش در اومده

                                 سلام عزیز دلم. هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چهارشنبه 17/03/91دومین دندونت از توی صدفش دراومد عزیز دلم.        نزدیک 20 روزه که شبها پوشکت نمیکنم.ولی تا صبح،هواتو دارم اگه خیس کردی،سریع واسه تعویضت اقدام کنم.خدا رو شکر تا ساعت 5صبح یا 6 خیس نمیکنی. همین که واسه نماز پا میشم تا چشم باز میکنی .....اگه خواب باشی اصلأ خبری از خیس کردنت نیست قربونت بشممممممم. هر 20 د...
20 خرداد 1391

همسر عزیزم در اولین سالی که پدر شدی روزت هزاران بار مبارک.

پریساجون: بابایی عزیزم روز تولد حضرت علی،روز مرد و روز پدر رو به شما بهترین بابای دنیا تبریک می گم. و از صمیم قلب کوچولوم میگم باباییییییییییییییییییییییی جووووووووووونم اندازه تموم دنیا دوووووووووووووووووووووووووست دارررررررررررررررررررررررم. و بر دستای مهربونت بوسه میزنم.                       همسر مهربانم لحظه هایی هست که دلم واقعا برات تنگ میشه! من اسم این لحظه هارو " همیشه" گذاشتم... متشکرم برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی.  برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی. ...
14 خرداد 1391

اولین مروارید پریساجون از صدف دراومد

سلام گلکم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  روز جمعه ١٢/٠٣/٩١در روزگی،اولین دندونت جیگرم از زیر پوست زد بیرون. مباررررررررررررررررررررررررررررررررکه عزیزم. خدایاااااااااااااااااااااااااااااا شکررررررررررررررررررررررت. بدون هیچ مشکلی بعد از یه چند روزی که لثه پایینت کمی سفید شده بود یه دفعه مروارید سفیدی زد بیرون. وایییییییییییییییی چه ذوقی کرده بودم وقتی دیدم دندون دراوردی. جالبه دیگه اجازه نمی دادی دست بزنیم هرچی میخواستن مامان جون و بابایی هم لمس کنن اون مروارید قشنگت رو،دستت محکم میگرفتی روی دهنت و مچ دستت رو می بردی توی دهنت.و دست ما رو پس میزدی تا تو ...
14 خرداد 1391

پریسای خنده روی من

            سلام گل مامان،بعداز ظهر جمعه،5/3بابای رها جون(مامان و باباش همکاریم،توی بانک صادرات و تعاون) زنگ زدن که باهاشون بریم روستای خور،ساعت 6 بعداز ظهر راه افتادیم. بابابزرگ(بابای باباش) رهاجون 6ماهه،یه باغ توی خور داشتن رفتیم اونجا که اتفاقأ همکار خوب  بانک خودمون هم با خانم گلشون اونجا بودن.چای ،با سماور زغالی  و  شیرینی و میوه  خوردیم.شما سرلاک  نوش جون کردی. دیروز خاله مریم جون از اداره اومد دنبالت و بردت خونشون وقتی یه ساعت بعد آوردنت لباست پر از چربی غذا بود که خاله جون گفت بهت آب خورشت داده و کمی نون ریزه کرد...
8 خرداد 1391

اولین شب آرزوهای پریساجون

سلام عشققققققققققققققققققققققققققققققم.                                         دیشب که شب آرزوها بود واسه نماز و زیارت با خاله جونا(مریم و فاطی )و مامان جون رفتیم امامزاده. چون شب جمعه و شب شهادت امام هادی و شب آرزوها بود امامزاده،فوق العاده شلوغ و نورانی بودش. دخمل خیلی خوبی بودی،بعدش چون کمی خسته بودی زنگ زدم بابایی بیان دنبالمون.واسه همین خاله فاطی جون و مامان جون اونجا موندن و ما اومدیم خونه.       &nb...
5 خرداد 1391

عشق من پریساجونم

سلام گل مامان،از ١٩اردیبهشت که اومدم شعبه امام،حسابی سرم شلوغه،قربونت برم ،وقتی شیر میخوری،در همون حال خودت رو دمر میکنی و به حالت دمر شیر میخوری.نوش جونت.حسابی بازیگوش شدی،فقط کافیه کوچکترین صدایی بیاد شیرت رو محکم میگیری و برمی گردی ببینی چه خبره.       مثل هر روز صبح ساعت ٧ صبح،میبرمت خونه خاله شوکت،ساکت ١ونیم ظهر هم میام دنبالت.ولی از بس به شیرت وابسته ای،هلاک یه مک زدنی.فدات شم که باید گرسنگی رو تحمل کنی. همش تقصیر این رئیس  جدید شعبه مرکزیه،من که به خدا واگذارش کردم،حتی نیمه شب که بیدار میشم بهن شیر بدم،نگاه به اون صورت معصومانت که میکنم از خدا میخوام که جدت به سزا...
4 خرداد 1391

اولین روز ورود به 8ماهگی پریساجونییییییی

سلام نازنینم،اولین روز ورود به ٨ ماهگیت،رفتیم امامزاده علی ، ساعت ٨شب با مامان جون و خاله فاطی راه افتادیم و ساعت ١٠ شب رسیدیم اونجا. اول رفتیم زیارت،عمه جون هم از قبل اونجا بودن و ما هم به جمع عمه جون و خونواده همسرشون اضافه شدیم.شب خوبی رو داشتیم. بابای عرشیاجون،نذر حلیم داشتن من هم نذر گوسفند.تصمیم گرفتیم گوسفند نذری ما رو تو  دیگ حلیم بندازن. از کارای جدیدی که میکنی "بوووووبووووو".صدا درمیاری "ااااااااااااااههههههههههه" از دیروز یه کم سرفه میزنی و موقع شیرخوردن،بینیت کیپه. بردمت دار الشفاء پیش دخترعمه بابایی،معاینه ت کردن که خوشبختانه مشکل خاصی نداشتی . شب هم دعوت خاله ملیحه (دختر عمه بابایی) بودیم.رفتیم باغ رضوا...
27 ارديبهشت 1391