پریساجونی و شکوفه های بهاری
سلام گل همیشه بهارم. یکشنبه ٦/١٢رفتیم دامادی همکار بابایی....داخل هتل به خانم همکارش رسیدم و در مورد نخوردن و کم اشتهایی شما مشغول صحبت شدیم..... از غذا نخوردنت شاکی بودم...موقع شام بود و اول،واسه بچه ها غذا آوردن.... پرس غذات اندازه یه بچه حدود ٥ساله،که بتونه سیر شه...بانصف رون مرغ... چون گوشت مرغ نمیخوری و دهنت در میاری،اما بازم تیکه کردم..... پشت میز نشستی و ...............حالا نخور،کی بخور...با دست کوچولوت گوشت و برنج رو مشت می کردی و شروع به خوردن....وقتی مشتت تموم میشد حالا لیسیدن کف دستت.....از تعجب،هاج و واج مونده بودم..... نوش جوووووووووووووو...
نویسنده :
مرجان مامان پريساجون
1:46