پریسای خنده روی من
سلام گل مامان،بعداز ظهر جمعه،5/3بابای رها جون(مامان و باباش همکاریم،توی بانک صادرات و تعاون) زنگ زدن که باهاشون بریم روستای خور،ساعت 6 بعداز ظهر راه افتادیم. بابابزرگ(بابای باباش) رهاجون 6ماهه،یه باغ توی خور داشتن رفتیم اونجا که اتفاقأ همکار خوب بانک خودمون هم با خانم گلشون اونجا بودن.چای ،با سماور زغالی و شیرینی و میوه خوردیم.شما سرلاک نوش جون کردی. دیروز خاله مریم جون از اداره اومد دنبالت و بردت خونشون وقتی یه ساعت بعد آوردنت لباست پر از چربی غذا بود که خاله جون گفت بهت آب خورشت داده و کمی نون ریزه کرد...
نویسنده :
مرجان مامان پريساجون
23:48